‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

بسم الله

خوشبختانه، با وجود اینکه می دونم حرف خاصی ندارم که تو وبلاگ و جاهای دیگه بزنم اما هنوز به وبلاگ فکر می کنم و برام مهمه. من هیچ وقت نتونستم برای مخاطبم توی شبکه اجتماعی حرف بزنم. من هیچ وقت موفق نشدم توی ارتباط شفاهی با بقیه کیف کنم و لذت ببرم. اما وبلاگ داستانش متفاوته. من هر بار توی وبلاگ می نویسم -ولو سالی یکبار باشه- کیف می کنم.

اگر بخواهم هر دفعه که چیزی می شود بیایم و مشکلاتم را بنویسم، باید همان حکایت آرد تمام شد را با عنوان و فونت و رنگ و اندازه جدید منتشر کنم. علی الحساب حرف نگفته و ننوشته خیلی خیلی خیلی زیاد دارم؛ ولی دل دماغش نیست. چرا؟ چون آرد همیشه تمام می شود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۰۰ ، ۱۷:۴۴
محمدیحیی

مشهور است که تکنولوژی را امتداد قوای انسان می‌دانند. بدین ترتیب اینترنت نیز فارغ از چنین حکمی نیست. بااین‌حال هرچند سؤالاتی مانند «اینترنت امتداد کدام قوای انسانی است؟» ذهن‌ها و به‌تبع آن پاسخ‌های زیادی را به خود مشغول کنند، پرسیدن از «چگونگی» به‌جای پرسیدن از «چه» در اینجا اهمیت بیشتری دارد. به‌بیان‌دیگر، ما همواره در تشخیص اینکه پدیده اینترنت کدام قوای انسانی را نمایندگی می‌کند و بسط می‌دهد دچار تردید خواهیم بود. هر پاسخی می‌تواند به پاسخ دقیق‌تری حواله و شود و اگر کثرت انسان‌شناسی‌ها و عدم توافق و حتی عدم امکان شناخت در مورد قوای انسانی را به آن اضافه کنیم، مشکل دوچندان خواهد شد. به هر صورت پرسیدن از چگونگی نسبت اینترنت و قوای انسانی احتمالاً برخی از وجوه آن را روشن خواهد کرد. اختصاصاً ما می‌توانیم سرنوشت بدن‌های انسانی را در عصر اینترنت پیگیری کنیم؛ چنین هدفی حتی اگر از مسیر تأملی نظری به مقصد نرسید، با ارزیابی نظم کنونی و حرکتی واژگونه از انتها به ابتدا به مقصود خواهد رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۰ ، ۱۴:۵۷
محمدیحیی

به نام خدا

 

بررسی کتاب ایدئولوژی زیبایی شناسی اثر تری ایگلتون

 

مقدمه

کتاب ایدئولوژی زیبایی شناسی یا به طور دقیق تر: «ایدئولوژی امر زیبایی شناختی» اثر تری ایگلتون توسط انتشارات بیدگل و با ترجمه مجید اخگر منتشر شده است. این کتاب از مجموعه کتاب هایی است که نشر بیدگل در زمینه نظریه هنر در قالب ترجمه یا تالیف به چاپ رسانده است. به هر جهت شهرت نویسنده کتاب یعنی تری ایگلتون و نقش وی در برخی مباحثات متاخر جریان چپ و همچنین موضوع آن، باعث جذابیت هر چه بیشتر و اقبال خوانندگان خواهد شد. این کتاب مشتمل بر یک مقدمه و چهارده بخش است که در هر کدام از بخش ها، سعی شده تا مسئله کتاب در خلال تاملی نظری در بستر جستجوهای تاریخی روشن شود. به همین ترتیب در این اثر با بررسی اجمالی اندیشه حدود بیست نفر از متفکران برجسته متقدم و متاخر غربی از زاویه و نقطه نظر مورد بحث مواجه خواهیم شد.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۴۰
محمدیحیی

نوشتنم نمی آید. روزگار ادباری است. وقتی می گویم ادبار، منظورم همان معنی لغوی آن است: پشت کردن ؛ در مقابل اقبال به معنی روی آوردن. بگذریم؛ روزگار ادباری است و پشتش را به ما کرده و از وضعیت طبیعی و سلامتش خارج شده. به هر حال در مورد سلامت نبودن وضع فعلی خیلی ها با من همداستانند و گفتن این حرف ها آدم را یاد غر زدن های مکرر همه روزه می اندازد. اما برای من، این فقط یک وضع غیر طبیعی نیست. وضع غیر طبیعی نمی تواند طبیعی باشد و ما هر روز در مورد آن حرف بزنیم و تحلیل کنیم و نظر بدهیم آخرش هم برویم شام بخوریم و مثل بچه آدم بخوابیم. وضع غیر طبیعی -همان طور که از اسمش پیداست- غیر طبیعی است. بنابراین طبیعی انگاشتن آن هم یکی از غیرطبیعی ترین چیزهاست. حالا چطور است که من یاد غیرطبیعی بودن خیلی از چیزهای زندگی افتاده ام؟ معلوم است. چون دیگر نمی توانم تحمل کنم. پشت خیلی از کارهای عجیب و غریب ما انگیزه های سر راست و ساده ای نهفته است که با زرورقی چروک و در هم پیچیده از آدرس های غلط پنهان شده است. بنابراین ساده بگویم که تحمل ندارم. من تحمل ندارم خیلی از چیزهای رایج دور و  برم را ببینم و اگر اسم این کار امل بودن، عقب افتاده بودن، جداافتاده بودن، بدبین بودن، ژست روشنفکری داشتن، مخالف پدیده های روز بودن و ... باشد هم مشکلی نیست؛ چون تحت هیچ شرایطی تغییری حاصل نمی شود و شرایط تهوع آور همین است که بوده. گاهی وقت ها پوزیتیویست بودن - به معنای ساده نگری و توجه به همان وجه عینی چیزها- جزء ضروری ادامه حیات انسانی است. چرا؟ چطور؟ از کجا می گویم؟ مثال هایش فراوانند. ولی متاسفانه همان طور که عرض کردم حوصله نوشتنم نیست. اصلا قرار بود به جای این حرف ها از مصداق های این ابتذال حرف بزنم.نمی دانم چه شد. این هم از دستم رفت. باشد برای یک زمانی که احتمالا نخواهد آمد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۴۰
محمدیحیی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۱۹
محمدیحیی

دروغ چرا؟ اوقاتم خوش نیست. منظورم این است که یک چیزی کم، خالی، مشکوک و متزلزل درون زندگی ام احساس می کنم و هر کاری می کنم جایی برای خلاص شدن از آن پیدا نمی کنم. این ناکامی باعث شده مقداری جرات کنم و آن را با شما در میان بگذارم. با خودم فکر کردم تظاهر به خوش و خرم بودن چیزی نیست که بتوانم هر روز و هر ساعت از پسش بربیایم و نالیدن و گله کردن هم آنقدر دلپذیر نیست که هر جایی و پیش هر کسی بیان شود. بنابراین به جای «دروغ چرا؟» می توانم بگویم «از شما چه پنهان» و خیال خودم و شما را راحت کنم. با این وجود، هم اینکه جرات کرده ام و با صراحت از ناخوشی ام می گویم یک وسوسۀ دیگر در جانم می اندازد و با خودم می پرسم آن این کار پسندیده ای است؟ اینکه انسان بار روی دوشش را بدون هیچ هشدار قبلی و بدون اجازه گرفتن یا بررسی آمادگی مخاطب با کسی دیگر قسمت می کند کار درستی است؟ من برای پاسخ به این سوال مسیرهای زیادی درون ذهنم طی کرده ام و راستش را بخواهید از هیچکدامشان به نتیجه مطلوب نرسیده ام. خیال می کنم همین که با خودم راحت باشم احتمالا مقدمه ای باشد که با شما راحت باشم و راحتیتان را بپسندم. بنابراین احتمالا به طور ضمنی و ناخودآگاه، دغدغۀ دیگر دوستانه ام به مسئله ای انسان دوستانه تبدیل می شود. بگذریم. زندگی انسانی از این پیچ و خم ها زیاد دارد و اشارۀ مکرر و هوشمندانه طور به آنها نشان دهندۀ هیچ چیزی نیست به جز بیکاری ذهن و پرسه زنی مداوم آن میان مسیرهای هزار تویی که نقطۀ آخرش جایی پایین تر و پست تر از نقطۀ اول آن خواهد بود. با این توصیف، چه طور می توانم هم راحت باشم و از اوقات ناخوشم برایتان تعریف کنم؟ و هم به راحتی شما احترام بگذارم و با این حرف ها خاطرتان را مکدر نکنم؟ و هم از شرّ لفظ پردازی ها و پیچ و تاب هایی که باعث فاسد و بی فایده شدن ذهن می شود اجتناب کنم؟ نمی دانم. احساس می کنم راهی ندارم به جز اینکه این توضیحات اضافی و حاشیه ای را ول کنم و بچسبم به همان مطلبی که از اول می خواستم بگویم: اوقاتم، تلخ است. در توضیح همین مطلب و اجتناب از بحث های حاشیه ای دیگر که قول می دهم در ادامۀ حرف هایم سراغشان نروم باید بگویم که این تلخ بودن به معنای شور بودن آبی که می نوشم یا ترشیدگی غذایی که می خورم نیست. حتی این تلخی به کیفیت خواب یا رنگارنگی خیالم هم بستگی ندارد. اگر گزافه نگویم احتمالا چیزی هم نیست که با پول و موقعیت حل بشود و نهایتا فکر نمی کنم به طور مستقیم به درس و کار و رفت و آمد و بلند و کوتاهم ربطی داشته باشد. من، اوقاتم تلخ است و با وجود نفی عوامل و مقصران احتمالی که همین چند جمله قبل نام بردم، چیز دیگر و ببشتری که حاوی نکات اعجاب انگیز باشد ندارم بگویم. من راه حل ندارم و وسط این کلاف اسیر شده ام. دست و پایم تکان می خورد ولی هر طنابی که دستم را رها می کند پایم را محکم تر می فشارد. من میان این کلاف، مثل شکار عنکبوت، بی آنکه بدانم ایستاده ام یا خوابیده، آرام مانده ام و با بی حوصلگی های مغزم ضربان تند تند قلبم را می شنوم. به همین دلیل چیز بیشتری ندارم که بگویم جز اینکه برایتان بهترین اوقات را آرزو می کنم. و دست کم اگر بهترین اوقات هم نداشتید، آرزو می کنم یک مغز و قلب برایتان بماند که با آن دست های همدیگر را بفشاریم و دلداری بدهیم که «من هم مثل تو ام» و «تو آدم جدا افتاده و خاصی نیستی» و «این مشکلی است که هر کس می تواند دچارش بشود» و «بیا کمتر بنالیم و کمی خوش بگذارنیم» و «مرده شور خوش گذرانی های مبتذلمان را ببرد» و «اصلا چقدر جالب است که ما می توانیم با دست وپای بسته و  با مغز و قلب با هم صحبت کنیم» و «چقدر بد است که دست و پاهایمان در این مهمانی شریک نیستند» و از این جور حرفها که امیدوارم سرتان را درد نیاورده باشد. تمام.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۲۲
محمدیحیی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۳۳
محمدیحیی

اگر می‌فهمیدم دقیقا می‌خوام چی بگم، هیچ موقع اینجا‌ چیزی نمی‌نوشتم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۱۴
محمدیحیی

آن کس که با هیولاها پنجه در می‌افکند، باید به‌هوش باشد که مبادا خود هیولا شود، و آنگاه که زمانی دراز چشم به مغاک می‌دوزی، مغاک نیز چشم به روی روحت می‌گشاید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۵۶
محمدیحیی

بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت هفت و نیم صبح جمعه است. روی یک از تخت های اتاق نشسته ام و با خوف و رجایی این ها را می نویسم. در حال حاضر نیاز دارم که بنویسم. به احتمال قوی، این آخرین جمعه ای است که می توانم اینجا بنشینم و با خیالی نگران به دور و برم نگاه کنم. این آخرین جمعه ای است که به عنوان یک «دانشجوی شهرستانی» تهران را تجربه می کنم. این آخرین سفر است و آمده ام که طناب ها را ببرم و به همان جایی که خیلی دور از اینجاست برگردم.

تهران جای جالبی است. من پنهانی ترین تمناهای خودم را زمانی حس کردم که در این شهر بودم. من توانستم آرزوهای دوردستی را کشف کنم که به کلی تغییرم دادند. با کسانی همراه شدم که لفظ ایده آل را فقط محض احتیاط در موردشان به کار نمی برم. افق هایی برایم روشن شد که دنیایم را ده ها برابر (بلکه بیشتر) بزرگ کرد. روزهایی را دیدم که هیچ موقع در خیالم هم نمی گذشت. جاهایی رفتم که هیچ تصور نمی کردم ببینمشان. اینها همه بود. اما این همه نبود.

تهران برایم حالت خفه‌گی است؛ نفس عمیقی که داخل می رود و بیرون نمی آید. همان لحظه ی بی محابا به دیوار چنگ زدن، همان کبودشدن صورت و هم آن دو تا چشم های قلمبه شده ای که باور نمی کنند چه اتفاقی دارد می افتد. برای من تهران پایتخت قیاس است؛ روی دیگر همان تمنای سابقم که حالا به سیاهی پررنگی پدیدار می شد و همه چیزم را می بلعید. من آدم این رقابت نبوده و نیستم و اگر گاهی مجبور شده ام خودم را پا به پای این «رقیبان» بکشانم، از سر ناچاری بوده و روزی نبوده که به خاطرش شرمنده نباشم. تهران برای من حاوی بدترین و سیاه ترین نیّات بشری است: برتری جویی. و دقیقا به خاطر همین خصلت زشت (میان آن همه خصلت جذاب رنگارنگ) می خواهم بروم و طناب بخت را جای دیگری -هر جایی که «تهران» نداشته باشد- بیاندازم.  اینجا دلم خوش نبود. می روم جایی که خوش باشم؛ با هر هزینه ای که لازم باشد. حتی اگر ندانم چه پیش خواهد آمد، کجا خواهم خوابید و چگونه خواهم رفت.

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

والسلام.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۰۷:۵۱
محمدیحیی