‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

بسم الله

خوشبختانه، با وجود اینکه می دونم حرف خاصی ندارم که تو وبلاگ و جاهای دیگه بزنم اما هنوز به وبلاگ فکر می کنم و برام مهمه. من هیچ وقت نتونستم برای مخاطبم توی شبکه اجتماعی حرف بزنم. من هیچ وقت موفق نشدم توی ارتباط شفاهی با بقیه کیف کنم و لذت ببرم. اما وبلاگ داستانش متفاوته. من هر بار توی وبلاگ می نویسم -ولو سالی یکبار باشه- کیف می کنم.

۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

غلط نگویم، من عاشق «کار بین المللی ام». البته منظورم از این عبارت داخل گیومه چیزی نیست که می شنویم و مراد می شود. منظورم این است که یک وقت هایی احساس می کنم چیزی درونم تکان می خورد که اگر به موقع حواسم را پرت چیز های الکی نکنم، سینه ام را شکافته و بیرون می پرد. طبیعتا من هم مثل هر انسان دیگر در طول زمان توانسته ام راه و چاه کنار آمدن با این غلیان را پیدا کنم. اما هر بار که میان این سرگرمی تا آن سرگرمی اندک فاصله ای می افتد، دوباره یادم می آید و مصیبت شروع می شود.

من مفهوم قبض را اینگونه آموخته ام. قبض یعنی پنجه؛ یعنی گرفتار شدن؛ یعنی شکار شدن؛ یعنی فشرده شدن در چنگال چیزی که مجبوری به آن تن بدهی. بنابراین اگر برای ایام قبض و بسطی باشد، برای دلِ منِ آدمیزاد قطعا قبض و بسط های بیشتری تقدیر شده. به اینجا که می رسم، ترسم می گیرد. چطور؟ این طور که اگر دو سه جمله قبل را کلا از متنم حذف می کردم، یک سفر آفاقی به دوردست های دنیا می توانست چاره کارم باشم. مثلا بروم آمریکای جنوبی مبلغ بشوم یا در آسیای خاوری به معبد بودایی ها پناه ببرم. اما همین چند جمله، یعنی ما سبق همین کلماتی که دارم می نویسم کار را سخت می کند. دیگر شرق و غرب معنا ندارد؛ جهان به کلی تنگ است و از آن جایی که میان آدمی و اشتر الفت است، شعر شاعر را تحریف کرده و با حالت و طرب می خوانم:

مکن کاری که از آن ننگت آیو                                 جهان با این فراخی تنگت آیو

القصه؛ راه چاره انگار چیزی است در زمره حکمت های عملی. اما از آنجایی که من و جناب حافظ و علمای هم عصرش متفقا ز بی عملی در جهان ملولیم، این راه حل را که قبلا به ذهن خودمان رسیده بود کنار می گذاریم و دنبال چاره دیگری می رویم. جناب حافظ مصلحت می داند که خم طره یاری را بگیریم. ما گرفتیم ولی اگر در گوشی به محضر سرکارشان نرسانید، گشایش خاصی در آن مسائل قبض و چنگ و فراخی و ... حاصل نشد. علما هم که از قدیم الایام نقدشان گرو گره و انتقاد است و امیدی به آنها نیست. می ماند خودمان که باید روی پای خودمان بایستیم و چاره ای بیاندیشیم برای جهانی که روز به روز کوچکتر می شود تا به قدر قبری برسد و بلکه کوچکتر.

اصلاح می کنم. روی پای خودمان نمی ایستیم. ما هیچگاه نمی توانیم تنهایی برای درد هایمان چاره پیدا کنیم. اصلا این مسئله که آدمیزاد تنهاست و در این جهان غریب و است و ... مال آدم های تازه به دوران رسیده مدرن بوده و بکلی کشک است. ماشاالله شبانه روز دو تا ملک چپ و راستمان دست به قلم نشسته و هزاران هزارشان هم در کوچه و بازار با شیاطین انس و جن گلاویز اند. بنابراین آدمیزاد تنها نیست و تا وقتی که تنها نیست، جهان برایش فراخ است. آدمیزاد وقتی به جهان نگاه کند و دو تا فرشته ببیند و سه چهار تا شیطان و فضل و کرم خدایی که از بالاتر نظاره می کند، قلبش فراخ می شود و هنگامی که قلبش فراخ شد، جهانش گشوده می شود.

بنابراین اگر بخواهیم به رسم مقاله های علمی جمع بندی و نتیجه گیزی خودمان را بیان کنیم، متوجه می شویم که جهان انسان با قلبش ساخته می شود نه با مغزش فلذا فیزیولوژیست ها و عاشقان علو شناختی عین سگ دروغ می... ببخشید در اشتباه اند. و حالا که ادبیات علمی اقتضا می کند، می بایست آشفتگی های امشبمان را در قالب یک ماتریس چهار وجهی ترسیم کنیم که هر کدام بر مبنای آموزه های شتر شناسی و الگوهای طرب افزایی تنظیم شده اند:

دل، این دل تنگ، روی این چرخ کبود

یک عمر زبان جز به شکایت نگشود

آرامش تسبیح شما بر هم خورد

شرمنده ام ای درخت! ای گل! ای رود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۳۵
محمدیحیی