‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

بسم الله

خوشبختانه، با وجود اینکه می دونم حرف خاصی ندارم که تو وبلاگ و جاهای دیگه بزنم اما هنوز به وبلاگ فکر می کنم و برام مهمه. من هیچ وقت نتونستم برای مخاطبم توی شبکه اجتماعی حرف بزنم. من هیچ وقت موفق نشدم توی ارتباط شفاهی با بقیه کیف کنم و لذت ببرم. اما وبلاگ داستانش متفاوته. من هر بار توی وبلاگ می نویسم -ولو سالی یکبار باشه- کیف می کنم.

بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت هفت و نیم صبح جمعه است. روی یک از تخت های اتاق نشسته ام و با خوف و رجایی این ها را می نویسم. در حال حاضر نیاز دارم که بنویسم. به احتمال قوی، این آخرین جمعه ای است که می توانم اینجا بنشینم و با خیالی نگران به دور و برم نگاه کنم. این آخرین جمعه ای است که به عنوان یک «دانشجوی شهرستانی» تهران را تجربه می کنم. این آخرین سفر است و آمده ام که طناب ها را ببرم و به همان جایی که خیلی دور از اینجاست برگردم.

تهران جای جالبی است. من پنهانی ترین تمناهای خودم را زمانی حس کردم که در این شهر بودم. من توانستم آرزوهای دوردستی را کشف کنم که به کلی تغییرم دادند. با کسانی همراه شدم که لفظ ایده آل را فقط محض احتیاط در موردشان به کار نمی برم. افق هایی برایم روشن شد که دنیایم را ده ها برابر (بلکه بیشتر) بزرگ کرد. روزهایی را دیدم که هیچ موقع در خیالم هم نمی گذشت. جاهایی رفتم که هیچ تصور نمی کردم ببینمشان. اینها همه بود. اما این همه نبود.

تهران برایم حالت خفه‌گی است؛ نفس عمیقی که داخل می رود و بیرون نمی آید. همان لحظه ی بی محابا به دیوار چنگ زدن، همان کبودشدن صورت و هم آن دو تا چشم های قلمبه شده ای که باور نمی کنند چه اتفاقی دارد می افتد. برای من تهران پایتخت قیاس است؛ روی دیگر همان تمنای سابقم که حالا به سیاهی پررنگی پدیدار می شد و همه چیزم را می بلعید. من آدم این رقابت نبوده و نیستم و اگر گاهی مجبور شده ام خودم را پا به پای این «رقیبان» بکشانم، از سر ناچاری بوده و روزی نبوده که به خاطرش شرمنده نباشم. تهران برای من حاوی بدترین و سیاه ترین نیّات بشری است: برتری جویی. و دقیقا به خاطر همین خصلت زشت (میان آن همه خصلت جذاب رنگارنگ) می خواهم بروم و طناب بخت را جای دیگری -هر جایی که «تهران» نداشته باشد- بیاندازم.  اینجا دلم خوش نبود. می روم جایی که خوش باشم؛ با هر هزینه ای که لازم باشد. حتی اگر ندانم چه پیش خواهد آمد، کجا خواهم خوابید و چگونه خواهم رفت.

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

والسلام.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۳
محمدیحیی

نظرات (۳)

۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۴۷ داوود طالقانی

ما حتی تهران رو هم به خاطر رفقای شهرستانی مون دوست داریم و هر کدوم که از تهران میره، این ماییم که توی تهران تنهاتر میشیم

۰۴ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۳۶ حمید درویشی شاهکلائی

سلام بر شما
من که نفهمیدم چه اتفاقی افتاده اما جالبه که بدترین حالت را که می خوای متصور بشی، باز هم #خواب توش پررنگه:
«اگر ندانم چه پیش خواهد آمد، کجا خواهم خوابید و چگونه خواهم رفت.»
#شیراز



مشتاق دیدار

۰۳ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۱۱ صابر اکبری خضری

عالی بود...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی