سال نود و نه به خاطر کرونا، موعد دفاع پایان نامه ها یک ماه بیشتر شد. مهر ماه همان سال من و رفقا توی اتاق مطالعه یکی از طبقات خوابگاه جدید به نهایت سرعت مشغول نوشتن پایان نامه بودیم. جمع اصلی همین رفقای خودمان بود ولی چند نفر دیگر هم به آن اتاف مطالعه می آمدند. با یکی از آنها بیشتر رفیق شدم. دولت جدید که آمد، دوست ما هم رفت هرمزگان ور دست جناب دوستی، استاد فعلی هرمزگان و همان کسی که دقیقا امروز مصاحبه اش را در مورد احداث شهرهای جدید در خلیج فارس و دریای عمان دیدم و خواندم.
الغرض، من اگر جای آن دوستمان بودم، هر چه داشتم می گذاشتم که چنین تصمیمی اجرا نشود. اینکه چرا و به چه دلیل بماند برای یک فرصت دیگر. نکته مورد توجه من اینجاست که بسیاری از مسائل به ظاهر بی اهمیت در دانشگاه، می توانند در افقی فراتر از تصورات ما موثر باشند. اگر روحیه توجه به مسائل بومی و مشکلات مردمان همه ایران در دانشگاه پررنگ می شد، احتمالا یک چندی از فارغ التحصیلان دانشگاه که اینطرف و آن طرف مشغول فعالیت اند (مثل همین دوستی که مثال زدم) می توانستند کمی برای مردم آنجا منشا اثر باشند و چه بسا کمی دهان همیشه باز آدم هایی که تعصب دارند «چپ» بنامیمشان بسته شود. (و البته خیلی آدم های دیگر که عجالتا اینجا مشت را نمونه خروار مثال زدم)
اما در واقعیت چه می شود؟
بگذارید اتفاقی تعریف کنم که همین هفته پیش رخ داد. در گروهی مجازی عضو هستم که بعضی از اهالی علوم انسانی علاقه مند به مسائل و موضوعات تمدنی هم آنجا حضور دارند. در میانه پیام های بیخودی که آنجا ارسال می شد، جناب حجت الاسلام رضا غلامی متن قابل تاملی فرستاد. موضوع متن بحران آب بود و اینکه اخیرا طی مطالعاتی که داشته اند، متوجه شده اند مسئله بسیار وخیم تر از چیزی است که فکر می کردیم و ضرورت دارد دانشگاهیان فکری کنند و برنامه ای بچینند و ... من هم همان روز پاسخ مفصلی دادم. تشکر از اینکه به چنین مسئله ای ورود کرده اند و انتقاد از اینکه چرا مسئله را اینقدر تقلیل گرایانه طرح کرده اند. اینکه چه نوشتم را در ادامه مطلب می آورم. اما مهم این است که بسیاری از اهالی صاحب نظر و صاحب عمل در کشور، مسائل روی زمین مردم را نمی دانند و دچار جهل مرکب است. حداقل تجربه ای که بعد از کرونا تا امروز دارم نشان می دهد که ادراک ما (ولو اهل شهرستانی دورافتاده باشیم یا به آنجا سفر کنیم یا با عینک مردم شناسی نگاهشان کنیم و ...) از مسائل بومی مناطق کشور، ادراکی اعوجاجی است. راه مناسبی که به ذهنم می رسد این است که رشته های عصبی نظام کلی اندیشه در ایران به لحاظ جغرافیایی بسط پیدا کند. مثلا برای همه طبیعی است که دانشگاه خلیج فارس قطب فیزیک هسته ای است، اما هیچکدام از دانشگاه های حاشیه خلیج فارس، مطالعات علوم اجتماعی درستی ندارند. این یعنی هرمزگان به طبیعت، سیستان به همسایگی و بوشهر به گازش هست که شرف حضور در ایران را دارند! مردم؟ هیچ. خب؛ این طبیعتا راه دشواری است. اما دست کم در همین دانشگاه خودمان، همین رفقای دغدغه مند و پر انرژی خودمان می توانستند و می توانند نیرویشان را روی این کار بگذارند، مشروط بر اینکه در اینجا نیز اسیر تهران زدگی نشوند و به اسامی سرشار از بلاهتی مثل جامعه شناسی، مردم شناسی، فلان شناسی و بهمان شناسی و یا سروصدای استادنماهای علوم انسانی و خلاصه «مد» روز اعتنار نکنند. آیا چیز دشواری است؟ حقیقتا نه. اما بدبینم...
این متن هم به بهانه همین خبر و همان متن جناب غلامی نوشته شد. اما اصل موضوع خیلی خیلی مفصل است و چه بسا ربطی به سیاست گذاری و ... هم نداشته باشد. به هر حال هنوز فرصت نکردم بدون تب و تاب شرح و بسطش را بنویسم. کار سختی است. برای قلب و روح آدم های کوچکی مثل من فعلا مفید نیست.