‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

بسم الله

خوشبختانه، با وجود اینکه می دونم حرف خاصی ندارم که تو وبلاگ و جاهای دیگه بزنم اما هنوز به وبلاگ فکر می کنم و برام مهمه. من هیچ وقت نتونستم برای مخاطبم توی شبکه اجتماعی حرف بزنم. من هیچ وقت موفق نشدم توی ارتباط شفاهی با بقیه کیف کنم و لذت ببرم. اما وبلاگ داستانش متفاوته. من هر بار توی وبلاگ می نویسم -ولو سالی یکبار باشه- کیف می کنم.

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

دروغ چرا؟ اوقاتم خوش نیست. منظورم این است که یک چیزی کم، خالی، مشکوک و متزلزل درون زندگی ام احساس می کنم و هر کاری می کنم جایی برای خلاص شدن از آن پیدا نمی کنم. این ناکامی باعث شده مقداری جرات کنم و آن را با شما در میان بگذارم. با خودم فکر کردم تظاهر به خوش و خرم بودن چیزی نیست که بتوانم هر روز و هر ساعت از پسش بربیایم و نالیدن و گله کردن هم آنقدر دلپذیر نیست که هر جایی و پیش هر کسی بیان شود. بنابراین به جای «دروغ چرا؟» می توانم بگویم «از شما چه پنهان» و خیال خودم و شما را راحت کنم. با این وجود، هم اینکه جرات کرده ام و با صراحت از ناخوشی ام می گویم یک وسوسۀ دیگر در جانم می اندازد و با خودم می پرسم آن این کار پسندیده ای است؟ اینکه انسان بار روی دوشش را بدون هیچ هشدار قبلی و بدون اجازه گرفتن یا بررسی آمادگی مخاطب با کسی دیگر قسمت می کند کار درستی است؟ من برای پاسخ به این سوال مسیرهای زیادی درون ذهنم طی کرده ام و راستش را بخواهید از هیچکدامشان به نتیجه مطلوب نرسیده ام. خیال می کنم همین که با خودم راحت باشم احتمالا مقدمه ای باشد که با شما راحت باشم و راحتیتان را بپسندم. بنابراین احتمالا به طور ضمنی و ناخودآگاه، دغدغۀ دیگر دوستانه ام به مسئله ای انسان دوستانه تبدیل می شود. بگذریم. زندگی انسانی از این پیچ و خم ها زیاد دارد و اشارۀ مکرر و هوشمندانه طور به آنها نشان دهندۀ هیچ چیزی نیست به جز بیکاری ذهن و پرسه زنی مداوم آن میان مسیرهای هزار تویی که نقطۀ آخرش جایی پایین تر و پست تر از نقطۀ اول آن خواهد بود. با این توصیف، چه طور می توانم هم راحت باشم و از اوقات ناخوشم برایتان تعریف کنم؟ و هم به راحتی شما احترام بگذارم و با این حرف ها خاطرتان را مکدر نکنم؟ و هم از شرّ لفظ پردازی ها و پیچ و تاب هایی که باعث فاسد و بی فایده شدن ذهن می شود اجتناب کنم؟ نمی دانم. احساس می کنم راهی ندارم به جز اینکه این توضیحات اضافی و حاشیه ای را ول کنم و بچسبم به همان مطلبی که از اول می خواستم بگویم: اوقاتم، تلخ است. در توضیح همین مطلب و اجتناب از بحث های حاشیه ای دیگر که قول می دهم در ادامۀ حرف هایم سراغشان نروم باید بگویم که این تلخ بودن به معنای شور بودن آبی که می نوشم یا ترشیدگی غذایی که می خورم نیست. حتی این تلخی به کیفیت خواب یا رنگارنگی خیالم هم بستگی ندارد. اگر گزافه نگویم احتمالا چیزی هم نیست که با پول و موقعیت حل بشود و نهایتا فکر نمی کنم به طور مستقیم به درس و کار و رفت و آمد و بلند و کوتاهم ربطی داشته باشد. من، اوقاتم تلخ است و با وجود نفی عوامل و مقصران احتمالی که همین چند جمله قبل نام بردم، چیز دیگر و ببشتری که حاوی نکات اعجاب انگیز باشد ندارم بگویم. من راه حل ندارم و وسط این کلاف اسیر شده ام. دست و پایم تکان می خورد ولی هر طنابی که دستم را رها می کند پایم را محکم تر می فشارد. من میان این کلاف، مثل شکار عنکبوت، بی آنکه بدانم ایستاده ام یا خوابیده، آرام مانده ام و با بی حوصلگی های مغزم ضربان تند تند قلبم را می شنوم. به همین دلیل چیز بیشتری ندارم که بگویم جز اینکه برایتان بهترین اوقات را آرزو می کنم. و دست کم اگر بهترین اوقات هم نداشتید، آرزو می کنم یک مغز و قلب برایتان بماند که با آن دست های همدیگر را بفشاریم و دلداری بدهیم که «من هم مثل تو ام» و «تو آدم جدا افتاده و خاصی نیستی» و «این مشکلی است که هر کس می تواند دچارش بشود» و «بیا کمتر بنالیم و کمی خوش بگذارنیم» و «مرده شور خوش گذرانی های مبتذلمان را ببرد» و «اصلا چقدر جالب است که ما می توانیم با دست وپای بسته و  با مغز و قلب با هم صحبت کنیم» و «چقدر بد است که دست و پاهایمان در این مهمانی شریک نیستند» و از این جور حرفها که امیدوارم سرتان را درد نیاورده باشد. تمام.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۲۲
محمدیحیی