به بهانه شیوع کرونا؛ از ادبیات داستانی چه توقعاتی داریم؟
به نام خدا
برای شماره تیرماه مجله سروش:
.
.
ادبیات، پدیده ای انسانی است. به همین دلیل توقعات مختلف و متنوعی نسبت به آن وجود دارد. برخی آن را پدیده ای برای بیان خوشی ها، رنج ها و به طور کلی احساسات زندگی می دانند، برخی آن را با کارکرد اجتماعی اش می سنجند، برخی نقش سرگرمی بودن آن را برجسته می کنند و در نهایت به همین ترتیب فهرستی بلند بالا از توقعاتی که ادبیات باید برآورده کند ظاهر می شود. از سوی دیگر، کرونا برای جهان جدید(یعنی جهان بعد از جنگ جهانی دوم) اتفاقی کاملا عجیب و منحصر به فرد است که تمام جنبه های زندگی را درگیر خود کرده. بنابراین قابل پیش بینی است که وقتی دو واژه کرونا و ادبیات(و به خصوص ادبیات داستانی که در اینجا محل بحث ماست) را در کنار هم قرار می دهیم با طیف گسترده ای از توقعات روبرو می شویم. نکته ای که در این مطلب قصد شفاف تر کردن آن را دارم این است که اساسا ادبیات داستانی «وسیله ای» برای برآورده کردن توقعات ریز و درشت نیست.
برای قضاوت در مورد اینکه ادبیات داستانی چه توقعاتی را می تواند و چه توقعاتی را نمی تواند بر آورده کند، باید قبل از هر چیز خود ادبیات داستانی را به دقت بشناسیم. برای دستیابی به شناخت، لازم نیست تلاش محیرالعقولی انجام داده یا ساعت های بسیاری را صرف مطالعه آثار بسیاری کنیم که بسیاری از آنها بر خطا و بوده و هستند. بلکه تنها لازم است جوهر ادبیات داستانی را شناسایی کنیم. به بیان دیگر ما باید بدانیم چه چیزی یک داستان را تبدیل به داستان می کند؛ همان چیزی که در نبود آن، خود داستان نیز از دست خواهد رفت. این جوهره همان پیرنگ است. پیرنگ چیزی است که داستان را از شعر، از گردآوری مجموعه ای از وقایع، از قصه و از هر چیز دیگر تمیز می دهد و همان چیزی است که یک داستان را به صورت یک «کل منسجم» سامان می دهد.
با این توصیف، مقدم بر هر توقعی که می توان از ادبیات داستانی داشت، باید از حدود توانایی های ادبیات داستانی باخبر باشیم. اگر از حدود ادبیات داستانی باخبر نباشیم، نه تنها توقعات درستی بر آن بار نمی کنیم، بلکه معیارهای دقیق نقادی و ارزیابی میان آثار خوب و بد را نیز از دست خواهیم داد. بنابراین با این کار هویت ادبیات داستانی را به رسمیت می بخشیم، هویتی که البته بخشی از آن قواعد درونی خود را دارد و از چنگ اعمال سلیقه های نامتعین افراد خارج است.
برای توضیح بیشتر می بایست مثالی بزنم. همان طور که ما قبل از استخدام یک راننده مطمئن، از توانایی رانندگی وی مطمئن می شویم؛ استخدام ادبیات داستانی در کلیت زندگی اجتماعی نیز هنگامی رخ می دهد که ما نسبت به مهارت کافی نویسندگان و التزام فنی آنان در تحقق آثار ادبیات داستانی مطمئن باشیم. در واقع به همان میزانی که استخدام فردی بدون مهارت برای شغل رانندگی غیر منطقی است، توقع تالیف اثر ادبی با کیفیت، بدون توجه به ضرورت های آن بیهوده است. احتمالا خواننده فرهنگ دوست از تکرار این مسئله بدیهی مکدر خواهد شد اما رجوع دوباره به توقعاتی که به صورت رسمی یا غیر رسمی از بیرون به ادبیات وارد می شود، نشان می دهد که تقلیل ادبیات به یک ظرف، تقلیلی بسیار فراگیر و عمومی است. قضیه آنجایی دردناک تر می شود که تصمیم گیران فرهنگی نیز عموما درک درستی از مراحل تالیف یک اثر داستانی ندارند. در اینجا تفاوتی میان تصمیم گیر خرد و تصمیم گیر کلان وجود ندارد. تمام سطوح تصمیم گیری و از آن مهم تر تمام سطوح ارزیابی آثار ادبی در کشور گرفتار نوعی محتوازدگی هستند. محتوا زدگی الزما در قالب ایدئولوژی زدگی های نخ نما(که اغلب به افراد مذهبی جامعه نسبت داده می شود) خود را نشان نمی دهند؛ بلکه غرولند های نوجوانانه نسبت به محدودیت های قانونی سانسور و ادبیات سانتی مانتالِ کاهل پرور نیز روی دیگر این محتوا زدگی هستند. در این شرایط ادبیات داستانی خود را از تعهد به فرم داستانی معاف می کند و به همین ترتیب از پرداختن به تعهد های انسانی خود نیز باز می ماند و به ورطه ابتذال سقوط می کند. در واقع آنچه در میان تمامی این رویکردها اهمیتی ندارد، ادبیات است.
نسبت کرونا و ادبیات داستانی دشواری دیگری را نیز در پی دارد. همان طور که پیرنگ در ادبیات داستانی یک کل منسجم را محقق می کند، ایجاد یک اثر ادبی منسجم نیز به شناختی دقیق و جامع بستگی دارد. به همین دلیل می بایست فاصله ای میان مولف اثر ادبی و پدیده (در اینجا کرونا) چه به لحاظ تاریخی و چه به لحاظ مفهومی ایجاد شود، تا مولف بتواند یک داستان منسجم و اصطلاحا چفت و بست دار را ارائه دهد. چنین فاصله ای تاکنون محقق نشده. جدای از بعد زمانی، هنگامی که تلاش های حریصانه ی پرشماری که سعی می کنند پدیده بیماری کرونا را امری تحلیل شده و دانسته شده نشان بدهند بسیار فربه و مکرر شود، دیگر جایی برای ادبیات داستانی باقی نمی ماند. زیرا پیرنگ (که جوهره ادبیات داستانی است) تنها وظیفه تحقق یک کل منسجم را ندارد، بلکه این کل منسجم را در جهت نوعی خلاقیت و آشنازدایی به کار می گیرد. آشنازدایی با پاک کردن غبار فهم های روزمره و کهنه شده، زمینه را برای تجلی های جدید و نهایتا غنای زندگی پدید می آورد. در اینجا می بایست آن تلاش های حریصانه مذکور را جزئی از کلیت فرهنگ مدرن بدانیم که برای مواجهه با ترس دائمی، همه امور را به فهم محدود خود تقلیل می دهد و به جای حرکت از کوچک به بزرگ و جزء به کل، کل را به مذلت و جزء بودن می کشاند. در واقع انحطاط ادبیات داستانی در دهه های اخیر -خصوصا بعد از جنگ جهانی دوم- بی ارتباط با این فرهنگ جهانی نیست. فرهنگی که با پر کردن همه نقص های خود با دروغ، جایی برای غنی تر شدن زندگی باقی نمی گذارد.
به طور خلاصه، هر گونه توقع ما از ادبیات داستانی و هر گونه اظهار نظر در مورد آن می بایست موقوف بر دو مسئله باشد: اول آنکه فرم ادبیات داستانی را به خوبی بشناسیم و دوم زمینه فرهنگی لازم برای تولید ادبی در نظر بگیریم. استعداد فرهنگی که توقع شکوفا شدن و بزرگ شدن عقل های انسانی را دارد به هیچ وجه با فرهنگی که امور عظیم را به فهم ناقص خود تقلیل می دهد، یکسان نیست؛ استعدادی که از ظرفیت های خود (از جمله ادبیات داستانی) برای غنا بخشیدن به زندگی استفاده می کند.
سلام آقا یحیی.من مصداقی برای محتوازدگی که گفتید سراغ ندارم. و با این وصف یحتمل جزو این قماشی که شما نام بردید باشم. میشه یه منبعمفصلتر برای شناخت فرم ادبیات داستانی معرفی کنید.