‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

بسم الله

خوشبختانه، با وجود اینکه می دونم حرف خاصی ندارم که تو وبلاگ و جاهای دیگه بزنم اما هنوز به وبلاگ فکر می کنم و برام مهمه. من هیچ وقت نتونستم برای مخاطبم توی شبکه اجتماعی حرف بزنم. من هیچ وقت موفق نشدم توی ارتباط شفاهی با بقیه کیف کنم و لذت ببرم. اما وبلاگ داستانش متفاوته. من هر بار توی وبلاگ می نویسم -ولو سالی یکبار باشه- کیف می کنم.

آتش بدون دود تمام شد. همین چند لحظه پیش. خدا نادر ابراهیمی را رحمت کند. 

در نهایت احترام به نظر دیگران، حیفم می آید که نگویم آلنی اوجای آتش بدون دود به قدر برادر بزرگترش پالاز اوجا برایم جذابیت نداشت. سلیقه است. خیلی قابل مذاکره نیست.

اما برای من هنوز «بر جاده های آبی سرخ» رمان و جهان بزرگتری است. هر چند که ناقص ماند و تمام نشد. و هر چند که این حرف هیچ دخلی به موطنم ندارد.

کاش بچه های بوشهر و علاقه مندان نادرابراهیمی می رفتند یقه ابراهیم حاتمی کیا را می گرفتند که نهایت کارش از کسب امتیاز ساخت نسخه مصور بر جاده های آبی سرخ به کجا رسید... یا حداقل اگر به این کار تمایلی نداشت، ادامه داستان را -ولو در قالب نوشته های چرک نویس ابراهیمی و در صورتی که واقعا به آنها دسترسی داشت- برایمان آشکار کند.

هر چند که خود نادر ابراهیمی گهگاه از میانه داستانش انتهای آن را لو داده بود. 

دوست داشتم به همین بهانه از رمان های دوست داشتنی ام هم بنویسم و جای آثار نادرابراهیمی را میانشان نشان بدهم. اما به حرمت آقای نادر ابراهیمی بزرگ به همین بسنده شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۲ ، ۲۰:۳۷
محمدیحیی

بهداشت روان، دستکمی از بهداشت تن ندارد. چه بسا اهمیتش چند برابر هم باشد. اما این نکته ظاهرا بدیهی که اغلب ما به راحتی تصدیق می کنیم، عملا قربانی بی توجهی و سهل انگاری ماست.

این را می نویسم چون بیماری روان اذیتم می کند و طبق چندین اصل عقلایی، عبرت آموختن از بیماری یکی از مایه های سلامتی است. مصرف بیش از حد محتوا با تلفن های همراه و کامپیوتر و این دسته چیزها، قطعا و یقینا مایه روان رنجوری است. فرقی هم ندارد دنبال خدا بگردید یا خرما یه هر چیز دیگر. دوستان، عزیزان، بزرگواران، نکنید. اگر گذری کردید و این چند خط را خواندید لطف کنید از سرنوشت این برادر کوچکتان عبرت بگیرید. تنها حضور بیش از اندازه در این دنیای رنگارنگ و تو خالی ادراک شما از زمان، مکان، دیگران، خدایتان و خودتان تغییر می دهد. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۲۵
محمدیحیی

آدم ترسو، هر چیزی هست الا دور اندیش. دوراندیشی و ترس جمع شدنی نیستند. ترس، ابدا در پی شناخت فردا نیست. مبهوت و مقهور امروز است و رو به هیچ جایی الا خود ترس ندارد. 

اینگونه نیست که دوراندیشی، نام دیگری برای خیال بافی های حسابگرانه باشد. دور اندیشی چشمه ای است از ایمان و اطمینان که میان دریچه محالات می گذرد (و به گمان ما عاجزان گوشه نشین معجزه می آفریند). پس توقع نداشته باش که تک تک سنگریزه های راه از پیش برایت افشا شده باشند. این که راه باید روشن باشد یک چیز است، شانه خالی کردن از زحمت کشف و جستجو چیز دیگر.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۹
محمدیحیی

تهِ تهِ تهِ تهِ علوم انسانی به مطالعات دینی بر می گرده و مطالعات دینی هم تنها با دغدغه مندی و حیات پرسشگر و نیازمند واقعی میتونه به ثمر بشینه و برامون مثمر ثمر باشه.

من هزینه های زیادی دادم تا این رو بفهمم. اما اگر واقعا فهمیده باشم به تمام هزینه هاش می ارزه. خدا کنه یه روزی هم بتونم بهش عمل کنم.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۲۸
محمدیحیی

چند وقت پیش جبار رحمانی (مردم شناس پسااستعمارگرای ما که اتفاقا خیلی خوب و اتنقادی سعی کرده علوم اجتماعی رو بخونه) توی دانشکده علوم اجتماعی تهران که قلب تپنده این فضاست میاد میگه:« من از تعبیر "تنگنای زندگی" برای توضیح حرفم استفاده می کنم» و بعد هم با آب و تاب توضیح میده که چطور تنگنای زندگی باعث این اعتراضات شده
امروز هم متن محمدرضا کلاهی (که اتفاقا اون هم ارادت خاصی به پسااستعماری ها و مردم شناسی و ... داره) خوندم که داشت توضیح میداد باید از تئوری پردازی های انتزاعی دست برداریم و به میدان رجوع کنیم. بعد هم تاریخ انقلاب رو بر اساس میدان!! به چهار نوع سیاست ورزی تقسیم می کنه و میگه الان وارد فازی شدیم که چنین است و چنان است و چند تا جمله عاطفی احساسی آغشته به کنایه.

اینها تازه انتقادی های علوم اجتماعی ما هستن!

اولی که میاد بدیهیات میگه. انگار تا الان در فراخنای زندگی بودیم که این چند ماه تنگنای زندگی بر مردم سخت گرفته. پژوهشگر علوم اجتماعی ما یک خط بیشتر از تحلیلگر تلگرامی نمیگه و توضیح نمیده. انگار نه انگار برای توضیح دادن خاص بودگی یه پدیده باید وجوه افتراقش رو برجسته کرد.

دومی هم که رسما تخیلاتش رو قی کرده رو "میدان" بیچاره.

حسام مظاهری هم که دیگه بماند؛ یه مطلب جدا برای اون باید بنویسم.

.

.

.

سوال اصلی اینه که: شوخی می کنن عزیزان؟ دوربین مخفیه؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۱ ، ۰۹:۱۸
محمدیحیی

به اقتضائی مجبورم هر روز کلی خبر ببینم و بشنوم. خیلی سخته. به قول ما بوشهری ها «دیر از گوش تان».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۱۶:۲۸
محمدیحیی

من خیلی جدی نزاع های این ایام رو دینی می فهمم. به نظرم افق تحلیل جامعه شناختی یا سیاسی نمی تونه دیگه کفایت داشته باشه.
ما خودمون رو در دوگانه فقه و الهیات محصور کردیم. فقه گرایی به دین شناسی سنتی ما مربوطه و الهیات به نگاه های متاثر از پروتستانتیسم و الهیات مسیحی. صحنه واقعی مردم البته چیزی بین اینهاست؛ اما چون مقصد و غایت سرمایه های نمادین جامعه به یکی از این دو سمت داره میل پیدا می کنه، ما مدام شاهد شکاف بیشتر خواهیم بود.
حالا این نسبت دوگانه تا حدی برای ملت های دیگه هم وجود داره و اغلب زور یه طرف چربیده.
من اما اگه مجبور باشم تو این دوگانه طرف فقه هستم. فقه هر چقدر هم بد و اخ و کوفت و زهرمار باشه احترام داره. نقد به فقه نباید دستمایه نفی فقه بشه مضاف بر اینکه نقد به فقه نیازمند دانش فقهیه و خیلی از ما از جمله خودم اصلا تسلطی بر این دانش نداریم. القصه فقه سنگر مهمیه برای دین. دینداری بدون فقه یه نوع مفهوم پردازی ابلهانه ست.
بنابراین به نظرم باید از دوگانه فقه و الهیات (که یک دوگانه جعلی، وارداتی، مزمن و نامیمون هست) فاصله بگیریم و مسئله اسلام فردی/ اسلام اجتماعی رو مطرح کنیم. متاسفانه سکه این بحث ها هم به علت دهه ها حضور پررنگ بروبچه های چپ خیلی تکراری و نخ نما و سطحی شده. اما اگه این دوگانه رو دین شناسانه بپرسیم چی؟
می خوام بگم سکولاریسم تا اونجایی که من دیدم و خوندم و فهمیدم بدون تقلیل معرفتی دینی ممکن نیست. حالا این تقلیل ممکنه مناسک گرا (اصطلاحا و به اشتباه فقهی/ظاهر گرا و ...) بشه و ممکنه نشه (الهیاتی و پروتستانتیسم و ...). بنابراین از اون جایی که مناسک گرایی رو امروز به عنوان فقه جا می زنن، میشه گفت ما وسط بازی افتادیم که دو سمت سرمایه های نمادینش به سکولار بودن می رسن و سکولار شدن در این معنا یعنی دین زدایی از جامعه به وسیله تقلیل معرفت دینی.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۰۱ ، ۱۰:۵۸
محمدیحیی

خلاف بخش های پر سر و صدایی از محیط پیرامون که ناامیدند و نا امید می کنند، من اما به شدت امیدوارم و شاید هیچگاه در طول زندگی ام به قدر این نقطه که الان ایستاده ام امیدوار نبوده ام.

از آنجایی که شاید منظورم به درستی منتقل نشود، باید تاکید کنم که امید و ناامیدی در قبال جمهوری اسلامی، غیر جمهوری اسلامی، پیش و پس از جمهوری اسلامی اگر نگوییم بی معنا، دست کم خالی از محتوای قابل تاملی است. آنهایی هم که امید و ناامیدی را به این چیزها نسبت می دهند یا به غفلت تعبیری استعاری دارند یا اساسا ماهیت این پدیده ها را اشتباه گرفته اند.

بگذریم. الغرض؛ آنچه من می بینم غلبه امید است و فوران آن. هر چیزی که می بینم مایه امیدواری است. اجزاب همه جمع شده اند که ما را از تک و تا بیاندازند مگر هفته ای، روزی و چه بسا ساعتی صدای اذان از گلدسته های این مملکت بیرون نیاید. نتوانستند. این چیز کمی نیست. این دستاورد بزرگ حداقلی ترین و سطحی ترین بخش امید من را می سازد.

اما قسمت عمیق تر این سطح نازل از امیدواری در شناختن و دیدن و آشنا شدن با آدم هایی خلاصه می شود که چشم و گوششان اینجا هست و نیست. آدم هایی که روزی پنج بار صدای اذان در گلدسته های گوششان می پیچد و قله ای را تسلیم کرده اند که دیگر فتح نمی شود.

خدا همین را از ما مگیر.

از همه اینها که بگذریم، به مایه اصلی امیدواری می رسیم. صادقانه بگویم که من خودم هم ته این ماجرا را نمی دانم. ما نمی دانم چه چیزی یا چه کسی انتهای قلب های ما را ولو به شمع کوچکی روشن نگه می دارد. آن شهید عزیز می گوید تنها شهدا شهید می شوند. راست می گوید.

ما محکومیم به امید. همچنان که محکومیم به خدایی بودن. آنچه ناامیدیست شیطانی است. الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشا... یا جای دیگر: انما ذلکم الشیطان یخوف اولیائه فلا تخافوهم و خافونِ ِ ان کنتم مومنین...

منتهای مسیر ایمان، ترس و لرز نیست، یقین و اطمینان است که فرمود یاایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک

.

.

.

نوشتن این حرف ها ترس عجیبی دارد. ادای آدم های فهمیده را درآوردن و عمل نکردن چیز بدی است. خدا قهرش می گیرد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۱ ، ۱۴:۳۷
محمدیحیی

در استقبال مطلب صابر اکبری با عنوان «مردم شناسی و حراست از زندگی» -منتشر شده در اینجا-

مخالفم. از همان حدود دو قرن پیش که برخی متفکران اروپایی از استثمار کار و فعالیت انسانی و ... سخن می گفتند تا همین الان که نقد به مدرنیته و مدرن بودن و این دست مفاهیم سکه رایجی شده، استثمار در کلی ترین، ساختار یافته ترین و غیرشخصی ترین حالت خود حضور دارد. آنچه در این میان تغییر کرده ابعاد و انواع و حوزه های استثمار است. به همین ترتیب امروز به خوبی درمیابیم که سخن گفتن از استثمار کارگر و نیروی کار و ... به شدت غیرواقعی است. من اینجا صورت بندی بیونگ چول هان، فیلسوف کره ای-آلمانی که در کتاب روان سیاست طرح کرده می پسندم. ما هم اکنون عمیقا مالک ابزار تولیدیم و وجه ترسناک استثمار نیز همینجاست. بیگانگی دیگر میان فرد و ابزار تولید و محصول تولید و ... وجود ندارد. ابزار تولید دقیقا درون روان ما جای گرفته و اگر بخواهیم از استثمار صحبت کنیم، آن را باید درون ناب ترین و خصوصی ترین حوزه های زندگی پیدا کنیم. امروز دیگر حتی نظم بندی و انضباط و سراسر بینی فوکویی نیز وجهی ندارد زیرا اساسا بر محوریت قرار دادن بدن استوار شده است. هان به خوبی استدلال می کند که امروز می بایست از روان سیاست -به جای زیست سیاست- سخن بگوییم. 

با این توصیف، من عرصه استثمار امروز را دقیقا استثمار زندگی در همان معنای ناب و ظاهرا غیرقابل تقلیل به دین، فرهنگ، جامعه و ... می دانم. زندگی دیگر قلمرویی معصوم نیست که بخواهیم از آن در برابر هجوم مناسبات بیگانه کننده حراست کنیم. امروز زندگی تماما دو شقه است و خود آن به خط مقدم نبرد تبدیل شده. امروز دشمن جمهوری اسلامی دقیقا زندگی ناب -شعار زن، زندگی، آزادی مگر چیزی جز این را هدف می دهد؟ اگر از ابله هایی که آمالشان لخت و پتی شدن است و مشتی فرصت طلب که تنها سقوط جمهوری اسلامی برایشان معنا دارد و دسته های نوجوانانی که به خاطر له شدن فرنگ فرهیختگی توسط همه ما اینگونه واکنش نشان می دهند بگذریم، بسیاری از آدم حسابی هایی که این هشتگ را زدند به دنبال زندگی ناب هستند و اتفاقا مدعای آنها این است که جمهوری اسلامی همانند غرب مانع این فرایند شده است. بگذریم...- را طلب می کند. ممکن است در اینجا بگوییم که جمهوری اسلامی هم کامل و معصوم نیست و حتما در برابر زندگی ناب می ایستد. من هم تا حدودی و البته با قیود فراوانی با این نکته موافقم. اما مسئله اینجاست که با تحولات یکی دو دهه اخیر دیگر صحبت کردن از زندگی ناب، به آن معنایی که هر گاه ناامید شدیم بتوانیم اصالت را انجا جستجو کنیم بی معناست. ...

من تا همینجا می نویسم. خیلی دوست داشتم در این مورد بیشتر بنویسم. گرفتاری و فکر آشفته در این چند مدت مجال نمی داد که بنویسم و الان هم -یعنی دقیقا در میانه این وعده از نوشتن- همان حکایت «آرد تمام شد» پیش آمد. 

عجالتا اینکه من مظور صابر اکبری را می فهمم. اما اینگونه طرح مسئله کردن ولو برای معرفی اجمالی و مختصر و مقدماتی مردم شناسی اشتباه است چه برسد برای بقیه منظور ها. البته اینها از باب مخالفت با مردم شناسی نیست. امروز بیش از هر وقت دیگری با مردم شناسی و مردم شناسان درگیرم. ولی فصد این بود که بگویم «زندگی» همانند «آزادی» و بسیاری دیگر از چیزهایی که احساس می کنیم در کنه خود اصالتی دارند، اصیل نیست. اصالت امری دگم نیست که مفاهیم را به نحوی لا بشرط تصور کرده و آن را پیدا کنیم. حداقل تجربه اخیر من در مواجهه با بسیاری از مدافعان همان چیزی که در متن مورد نظر با عنوان زندگی یا زندگی ناب امده است این را می گوید.

بقیه اش بماند برای بعد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۱ ، ۲۰:۰۶
محمدیحیی

کندوکاو در مورد ماهیت انقلاب اسلامی به سوال های عمیق و بغرنجی منجر میشه.

امشب، در حین منبر رفتن های همیشگی پشت فرمون ماشین و وقتی خواستم به زبون ساده توضیح بدم چرا انجمن حجتیه و بهائیت همدیگه رو بازتولید می کنن؛ سرنخ های جالبی به زبونم اومد. یکیش اینه:

شیعه هزار و اندی سال ذیل ظلم و جور زندگی کرد. کتب اربعه، شهید اول و ثانی و سید ابن طاووس و حلی و کافی و کلینی همه در این دوران بودند.

فقه شیعه در این ایام بر اساس معذریت و منجزیت به جاهای جالبی رسید.

اما چرا امام یکهو اومد و زیر همه چی زد؟ از اون مهم تر، امام با چه جراتی بلند شد و گفت اسلامی که من دارم میگم اسلام ناب محمدیه در برابر اسلام آمریکایی؟

مگر غیر از اینه که هنوز فقها بعد از پاسخ استفتا تکمله می نویسن که: الله اعلم. ؟

به نظرم پاسخ به این سوال بخشی و فقط بخشی از عظمت امام رو روشن می کنه. امام تنها بر اساس فقه ولایت فقیه و حکومت اسلامی رو طرح ریزی نکرد. فقه بود ولی «بیشتر از فقه» هم بود. این بیشتر از فقه، فهمی الهیاتی از جهان مدرن بود. یعنی فهمی که اساسا موضوع شناسی و پاسخ به مسئله در فقه رو دگرگون می کرد. وگرنه امام اینقدر متقی بود که اگر بر اساس فقه خالی و همون دغدغه های معذریت و منجزیت به چنین نتیجه ای می رسید، آخر سخنرانی ها و بیانیه هاش احتیاط می کرد و می نوشت: الله اعلم.

حتی فقط بر اساس صدرا و فلسفه هم نبود. چون اگر می بود مدعای امام به ساحتش کاشفیت می رسید که اساسا به عقل نظری مرتبطه در حالی که امام، به شدت معتقد به همنشینی عمل الهی و امر سیاسی در دو ساحت بود: ساحت بایسته اسلامی و مصداقش ماجراهای پیش اومده در صدر اسلام و ساحت دوم ساحت جهان مدرن که این بار امر الهی و سیاسی به نحوی متناقض به هم گره خوردن -ر.ک. بنیامین سرمایه داری به منزله دین. پروژه وبر و زومبارت و ...-

بنابراین امام میگه حالا که دوباره امر سیاسی و امر الهیاتی تا خرتناق به هم پیوسته و انگار عین هم شدن، سیاسی نبودن عین سیاسی بودن است. دیگه نمیشه سیاسی نبود یا در ساحت هایی بر کنار موند -مثل حدفاصل صدر اسلام تا قبل از جهان مدرن-

از همین فضاست که امام به دوگانه روشی از اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی می رسه و اساسا حول این دو گانه شروع میکنه زدن آمریکا و ... چون امام اسلام شناسه و دغدغه مند اسلامه و آغاز دوگانه هاش هم با اسلامه.

حالا ربطش به حجتیه؟ چون حجتیه مدعای برکناری از امر سیاسی رو داره. مثل مسلمانی که از ریختن نجاست روی لباسش پرهیز می کنه. تا وقتی لباس طاهر ممکن باشه، شستن خون واجبه. اما حجتیه با ادعای برکناری از امر سیاسی، نه فقط لباس که کل زندگی رو به نجاست آلوده می کنه و وضعیت اضطرار رو دائمی می کنه و نمازی رو ممکن می کنه که طاهرا از امر سیاسی-نجس- برکناره اما عمیقا درگیرشه. مثل تبیین بنیامین از گناه. به همین دلیل بدیل خودش رو نه در سیاست که امر مذهبی دنبال می کنه و برای همین به شدت وابسته به بهائیت هست. برای اونها بهائیت پروژه ای مذهبیه و الحق بهائیت هم ت زمان حیات حجتیه وجه مذهبی و چهره فعالی داشت.

اینجا پای برخی تجربیات موفق جمهوری اسلامی وسط میاد: اینکه نشون داد تمام این سیاست زدایی ها سیاسی هستن. حالا مثلا نه اینکه در نام گذاری و شناسایی و برخورد هم موفق بود؛ اما در کلیت برملا کردن چهره جریان های غیر اسلام ناب هم به شدت موثر بود و این نمره میره تو بخش درخشان کارنامه انقلاب اسلامی. مثلا مثلا مثلا شیعه انگلیسی-فارغ از نام و واژه و گفتمانش و ... و صرفا به عنوان اشاره به نوعی از افراد که هم اشرافیت دارن و هم مذهبی هستن و حالا خیلی نمی خوام توی مصداق یابی مته به خشخاش بذارم- و افرادی که ذیل اون هستن، تنها به لطف انقلاب اسلامی تونستن ماهیت عمیقا سیاسی خودشون رو نشون بدن. این برملا کردن چیز کمی نیست. از برکات انقلاب و باقیات صالحات امام.

پس حجتیه دقیقا مکانیسمی متناقض داره که ضد خودش رو تولید می کنه: سیاست و بهائیت. اگر در ایران بهائیت جدی بود و حجتیه، وهابیت هم در کشورهای عربی جلو اومد.

بنابراین، پروژه امام نه به فقه و نه به فلسفه و نه به حکمت و نه الهیات و نه هیچ چیز دیگه ای تقلیل داده نمیشه. این پروژه پروژه ای الهی-اسلامی است. وقتی میگه انفجار نور بود یعنی همین. وقتی میگیم در امتداد پیامبران و ائمه یعنی همین. امام نمی خواست دور جمهوری اسلامی ضریح درست کنه که یه مشت بی شعور مقدس مآب خودشون رو بمالن در و دیوارش.

یه نکته دیگه: اینکه می بینیم آخوندها اغلب و به صورت تیپیکال بعضی مسائل رو نمی فهمن دقیقا به خاطر همینه. اینکه آخوند ها با روان شناسی و زر زدن در مورد این جور چیزا مشکل ندارن دقیقا به خاطر همینه و اینکه جامعه شناسی رو کفر می دونن هم دقیقا به نحو مضاعفی به همین دلیله. بنابراین، بعد از مدت ها سکوت و عدم توصیه، خودم و دوستان رو اولا به تقوای الهی و ثانیا به رجوعی آدمیزادی و دور از جو گیری در قالب مطالعه و تامل در باب مبانی دین، سیره، جامعه شناسی کلاسیک می کنم. توصیه اول و قیودی که ابتدای توصیه دوم اوردم خیلی مهمه چون یکهو ممکن است آدمی سر بلند کنه و ببینه در تمام این مدت بیست و چهاری داشته شکر می خورده که نمونه های فراوانی در شبکه های اجتماعی داشته، دارد و خواهد داشت.

یک نکته در مورد اینکه چرا سیره هم باید توضیح بدم. چون معتقدم بدون این نگاه، سیره رو درست نمی فهمیم. ابوسفیان پیچیده بود چون دقیقا می فهمید با اومدن پیغمبر چه بلایی سرش میاد. بعد از صدر اسلام این حاد بودن قضیه کمی به محاق میره و ما دوره ای رو داریم که امکان برکناری از امر سیاسی به معنای مدرنش در وضعیت غیبت امام ممکن میشه. اما الان نه.

البته پشیمون شدم. خوندن صرف جامعه شناسی و سیره کمک خاصی در وهله اول نمی کنه. من کم ندیدم آدم هایی که جامعه شناسی خوندن و سیره رو چپ و چوله فهمیدن یا برعکس. بنابراین توصیه دومم رو پس می گیرم و به جاش بازخوانی مواضع امام روح الله از ابتدای نهضت تا آخر عمر مبارک ایشان+ تمام بیانات حضرت آیت الله خامنه ای روحی فداه رو به عنوان پیش نیاز اون مباحث توصیه می کنم. در وصف خود رهبری هم حرف زیاده. مثلا همین اخیرا در مورد نگاهشون به مسئله خمس و تفاوتشون با مراجع دیگه چیزهایی به ذهنم رسید و ... که اون حرفام چون یکم ذوقی تر و بی منطق تر هستن ارزش نوشتن و توصیف و خوندن و ... ندارن احتمالا. -هر چند امید وارم وقتی بعد ها این متن رو می خونم با همین اشارات کم و مختصر هم یادم بیاد-

تا اینجا بماند برای همین قضیه.

والله اعلم.

تمام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۱ ، ۰۱:۱۵
محمدیحیی