خمینی به چه جراتی از اسلام ناب دم زد؟
کندوکاو در مورد ماهیت انقلاب اسلامی به سوال های عمیق و بغرنجی منجر میشه.
امشب، در حین منبر رفتن های همیشگی پشت فرمون ماشین و وقتی خواستم به زبون ساده توضیح بدم چرا انجمن حجتیه و بهائیت همدیگه رو بازتولید می کنن؛ سرنخ های جالبی به زبونم اومد. یکیش اینه:
شیعه هزار و اندی سال ذیل ظلم و جور زندگی کرد. کتب اربعه، شهید اول و ثانی و سید ابن طاووس و حلی و کافی و کلینی همه در این دوران بودند.
فقه شیعه در این ایام بر اساس معذریت و منجزیت به جاهای جالبی رسید.
اما چرا امام یکهو اومد و زیر همه چی زد؟ از اون مهم تر، امام با چه جراتی بلند شد و گفت اسلامی که من دارم میگم اسلام ناب محمدیه در برابر اسلام آمریکایی؟
مگر غیر از اینه که هنوز فقها بعد از پاسخ استفتا تکمله می نویسن که: الله اعلم. ؟
به نظرم پاسخ به این سوال بخشی و فقط بخشی از عظمت امام رو روشن می کنه. امام تنها بر اساس فقه ولایت فقیه و حکومت اسلامی رو طرح ریزی نکرد. فقه بود ولی «بیشتر از فقه» هم بود. این بیشتر از فقه، فهمی الهیاتی از جهان مدرن بود. یعنی فهمی که اساسا موضوع شناسی و پاسخ به مسئله در فقه رو دگرگون می کرد. وگرنه امام اینقدر متقی بود که اگر بر اساس فقه خالی و همون دغدغه های معذریت و منجزیت به چنین نتیجه ای می رسید، آخر سخنرانی ها و بیانیه هاش احتیاط می کرد و می نوشت: الله اعلم.
حتی فقط بر اساس صدرا و فلسفه هم نبود. چون اگر می بود مدعای امام به ساحتش کاشفیت می رسید که اساسا به عقل نظری مرتبطه در حالی که امام، به شدت معتقد به همنشینی عمل الهی و امر سیاسی در دو ساحت بود: ساحت بایسته اسلامی و مصداقش ماجراهای پیش اومده در صدر اسلام و ساحت دوم ساحت جهان مدرن که این بار امر الهی و سیاسی به نحوی متناقض به هم گره خوردن -ر.ک. بنیامین سرمایه داری به منزله دین. پروژه وبر و زومبارت و ...-
بنابراین امام میگه حالا که دوباره امر سیاسی و امر الهیاتی تا خرتناق به هم پیوسته و انگار عین هم شدن، سیاسی نبودن عین سیاسی بودن است. دیگه نمیشه سیاسی نبود یا در ساحت هایی بر کنار موند -مثل حدفاصل صدر اسلام تا قبل از جهان مدرن-
از همین فضاست که امام به دوگانه روشی از اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی می رسه و اساسا حول این دو گانه شروع میکنه زدن آمریکا و ... چون امام اسلام شناسه و دغدغه مند اسلامه و آغاز دوگانه هاش هم با اسلامه.
حالا ربطش به حجتیه؟ چون حجتیه مدعای برکناری از امر سیاسی رو داره. مثل مسلمانی که از ریختن نجاست روی لباسش پرهیز می کنه. تا وقتی لباس طاهر ممکن باشه، شستن خون واجبه. اما حجتیه با ادعای برکناری از امر سیاسی، نه فقط لباس که کل زندگی رو به نجاست آلوده می کنه و وضعیت اضطرار رو دائمی می کنه و نمازی رو ممکن می کنه که طاهرا از امر سیاسی-نجس- برکناره اما عمیقا درگیرشه. مثل تبیین بنیامین از گناه. به همین دلیل بدیل خودش رو نه در سیاست که امر مذهبی دنبال می کنه و برای همین به شدت وابسته به بهائیت هست. برای اونها بهائیت پروژه ای مذهبیه و الحق بهائیت هم ت زمان حیات حجتیه وجه مذهبی و چهره فعالی داشت.
اینجا پای برخی تجربیات موفق جمهوری اسلامی وسط میاد: اینکه نشون داد تمام این سیاست زدایی ها سیاسی هستن. حالا مثلا نه اینکه در نام گذاری و شناسایی و برخورد هم موفق بود؛ اما در کلیت برملا کردن چهره جریان های غیر اسلام ناب هم به شدت موثر بود و این نمره میره تو بخش درخشان کارنامه انقلاب اسلامی. مثلا مثلا مثلا شیعه انگلیسی-فارغ از نام و واژه و گفتمانش و ... و صرفا به عنوان اشاره به نوعی از افراد که هم اشرافیت دارن و هم مذهبی هستن و حالا خیلی نمی خوام توی مصداق یابی مته به خشخاش بذارم- و افرادی که ذیل اون هستن، تنها به لطف انقلاب اسلامی تونستن ماهیت عمیقا سیاسی خودشون رو نشون بدن. این برملا کردن چیز کمی نیست. از برکات انقلاب و باقیات صالحات امام.
پس حجتیه دقیقا مکانیسمی متناقض داره که ضد خودش رو تولید می کنه: سیاست و بهائیت. اگر در ایران بهائیت جدی بود و حجتیه، وهابیت هم در کشورهای عربی جلو اومد.
بنابراین، پروژه امام نه به فقه و نه به فلسفه و نه به حکمت و نه الهیات و نه هیچ چیز دیگه ای تقلیل داده نمیشه. این پروژه پروژه ای الهی-اسلامی است. وقتی میگه انفجار نور بود یعنی همین. وقتی میگیم در امتداد پیامبران و ائمه یعنی همین. امام نمی خواست دور جمهوری اسلامی ضریح درست کنه که یه مشت بی شعور مقدس مآب خودشون رو بمالن در و دیوارش.
یه نکته دیگه: اینکه می بینیم آخوندها اغلب و به صورت تیپیکال بعضی مسائل رو نمی فهمن دقیقا به خاطر همینه. اینکه آخوند ها با روان شناسی و زر زدن در مورد این جور چیزا مشکل ندارن دقیقا به خاطر همینه و اینکه جامعه شناسی رو کفر می دونن هم دقیقا به نحو مضاعفی به همین دلیله. بنابراین، بعد از مدت ها سکوت و عدم توصیه، خودم و دوستان رو اولا به تقوای الهی و ثانیا به رجوعی آدمیزادی و دور از جو گیری در قالب مطالعه و تامل در باب مبانی دین، سیره، جامعه شناسی کلاسیک می کنم. توصیه اول و قیودی که ابتدای توصیه دوم اوردم خیلی مهمه چون یکهو ممکن است آدمی سر بلند کنه و ببینه در تمام این مدت بیست و چهاری داشته شکر می خورده که نمونه های فراوانی در شبکه های اجتماعی داشته، دارد و خواهد داشت.
یک نکته در مورد اینکه چرا سیره هم باید توضیح بدم. چون معتقدم بدون این نگاه، سیره رو درست نمی فهمیم. ابوسفیان پیچیده بود چون دقیقا می فهمید با اومدن پیغمبر چه بلایی سرش میاد. بعد از صدر اسلام این حاد بودن قضیه کمی به محاق میره و ما دوره ای رو داریم که امکان برکناری از امر سیاسی به معنای مدرنش در وضعیت غیبت امام ممکن میشه. اما الان نه.
البته پشیمون شدم. خوندن صرف جامعه شناسی و سیره کمک خاصی در وهله اول نمی کنه. من کم ندیدم آدم هایی که جامعه شناسی خوندن و سیره رو چپ و چوله فهمیدن یا برعکس. بنابراین توصیه دومم رو پس می گیرم و به جاش بازخوانی مواضع امام روح الله از ابتدای نهضت تا آخر عمر مبارک ایشان+ تمام بیانات حضرت آیت الله خامنه ای روحی فداه رو به عنوان پیش نیاز اون مباحث توصیه می کنم. در وصف خود رهبری هم حرف زیاده. مثلا همین اخیرا در مورد نگاهشون به مسئله خمس و تفاوتشون با مراجع دیگه چیزهایی به ذهنم رسید و ... که اون حرفام چون یکم ذوقی تر و بی منطق تر هستن ارزش نوشتن و توصیف و خوندن و ... ندارن احتمالا. -هر چند امید وارم وقتی بعد ها این متن رو می خونم با همین اشارات کم و مختصر هم یادم بیاد-
تا اینجا بماند برای همین قضیه.
والله اعلم.
تمام.