‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

‌واو حالیه

زیر همین آسمان و روی همین خاک

بسم الله

خوشبختانه، با وجود اینکه می دونم حرف خاصی ندارم که تو وبلاگ و جاهای دیگه بزنم اما هنوز به وبلاگ فکر می کنم و برام مهمه. من هیچ وقت نتونستم برای مخاطبم توی شبکه اجتماعی حرف بزنم. من هیچ وقت موفق نشدم توی ارتباط شفاهی با بقیه کیف کنم و لذت ببرم. اما وبلاگ داستانش متفاوته. من هر بار توی وبلاگ می نویسم -ولو سالی یکبار باشه- کیف می کنم.

یک شعله کوچکی است از جرئت و جسارت، هر از گاهی به جانم شعله می کشد و می رود. اما زندگی من اینقدر منظم شده که جایی برای «یادگارهای جوانی» باقی نمی ماند. تیک تاک ساعت ها مثل آتش نشان هایی که در جنب و جوشند -البته نه آنهایی که لباس قرمز و زرد تنشان است؛ آنهایی را می گویم که اتفاقا کت و شلوار دارند. تصور کنید: یک مشت آدم کت و شلواری که سطل آب به دست اینطرف و آنطرف می روند! بگذریم- شعله را خاموش می کنند. من تسلیمم. فعلا جایی برای آتش دوست داشتنی نیست. اما زیر خاکستر، همان خاکسترهایی که هر چقدر هم آدم برود و بیاید، هنوز یک کمی روی زمین می مانند، یک گرمایی حس می کنم. امیدوارم خودش نباشد. انکار می کنم و خودم را به چیزهای جذاب دیگری می سپارم. ته دلم، هر وقت که مثلا چشمم می افتد یا یک جوری یادش جلوی چشمم سبز می شود، مثل یک کودک درمانده دعا می کنم که آن گرمای کذایی بیرون نیاید. ...

این متن ادامه ای ندارد. یعنی قرار بود داشته باشد. اما مامورهای آتش نشانی تیک تاک کنان خودشان را رساندند و غائله را ختم به خیر کردند. دعا می کنم که گرما فوران نکند. شما هم دعا کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۳ ، ۲۲:۰۱
محمدیحیی

مدتهاست که آرزویی مرموز، به دلم شور انداخته. می خواهم بنشینم و تجربه دوران بعد از کرونا را مفصل بنویسم. تضمین می کنم حرف هایی شنیدنی است. اما به نحو متناقضی، خودِ این تجربه آنقدر ذهن و حواسم را گروگان گرفته که مجالی برای نوشتن پیدا نمی کنم. از طرف دیگر، همزمان با این تمنا، زمزمه ای هم دارد زیر گوشم مرور می شود که: «اصلا مشکل تو این حرف ها نیست. مشکل تو عمل است. تمنایت به حرف زدن از لحظه ای متورم شده که نقدا افق گشوده ای پیش روی رفتار و کردارت مشاهده نمی کنی» و چیزهای بی معنایی از این دست. البته خیال نکنید ماجرا به همین وضع مسالمت آمیزی است که تعریف کردم؛ حقیقت این است که کار این تمنا و آن زمزمه جز با فحش و فحش کاری پیش نمی رود. شده ام مثل خط نازک مرز پاکستان و هند که سربازان دو نیروی متخصام، برای قدرتمنایی و به رخ کشیدن شکوهشان، پیش روی هم رژه می روند. 

*****

سی پاره به کف در چله شدی

سی پاره منم ترک چله کن

...

ای موسی جان، شبان شده‌ای

بر طور برو، ترک گله کن

نعلین ز دو پا بیرون کن و رو

در دشت طوی پا آبله کن

تکیه گه تو حق شد نه عصا

انداز عصا و آن را یله کن

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۰۳ ، ۱۷:۲۷
محمدیحیی

کلمه ها برای که به رقص در می آیند؟

یا

اگر مخاطبی نبود. اگر -فی المثل- در این وبلاگ هیچ مخاطبی رفت و آمد نمی کرد؛ آیا نوشتن باز هم موجه بود؟

چه چیزی پشتوانه نوشتن ماست؟ ما برای فرونشاندن کدام هوس می نویسیم و خودمان را افشا می کنیم؟

ما از چه چیزی فرار می کنیم؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۳۵
محمدیحیی

این قضیه که مسائل عمده تاریخ معاصر ایران در شهرها و مناطق مختلف به شکل های نسبتا متفاوتی ظهور پیدا کرده امری مسلم است. با این حال چنین قضیه آشکاری کمتر مورد تامل و چرایی نظری قرار گرفته و اغلب به بررسی های تاریخی و وقایع نگاری (آن هم از سوی محققان تاریخ و تاریخ محلی و نه پژوهشگران نظری) محدود مانده است. فی المثل مشروطه تبریزی مسلم است که با مشروطه اصفهانی تفاوت دارد(البته اگر با مساحمه به کاربرد این نوع موصوف و صفت نگاه کنیم)، با این حال تفاوت های این دو نوع مشروطه اغلب در کتب اصالتا تاریخی قابل ردیابی است. در همین زمینه، یکی از جریان های برجسته تاریخ معاصر و خصوصا تاریخ جنوب کشور، حرکتی است که به رهبری آیت الله سید عبدالحسین لاری در ایالت فارس (شامل فارس و بوشهر امروزی) انجام گرفت. دامنه این حرکت تا آنجا بود که در عهد استبداد صغیر، آیت الله سیدمرتضی علم الهدی (مشهور به مجتهد اهرمی) به دستور میرزای لاری و به حمایت تفنگچیان عمدتا تنگستانی و دشتی توانستند بوشهر را تصرف کرده و کنترل اداره های بوشهر را در دست بگیرند. فراز و فرود آن مقطع تاریخی خودش ماجرای جداگانه ای است که پرداختن به آن تنها به زیاده گویی منتهی می شود. آنچه در این حرکت کلی معنادار است، انگاره هایی است که نه تنها در نسبت با زمانه پدید آمده اند، بلکه امکان تحقق بسیاری از کنش ها را نیز فراهم کردند. به عنوان مثال در تمام کشور ایران تجار متدینی که غیرت دینی داشته و عازم سفر عتبات باشند بسیار بوده اند. اما چه می شود که گروهی از تجار جنوب فارس(منطقه لارستان با ویژگی های جغرافیایی و معرفتی معنادار آن) نزد آخوند خراسانی رفته و تقاضای فرستادن عالم می کنند؟ این دست پرسش ها می تواند برخی از واقعیت های تاریخی به ظاهر بی اهمیت را مجددا به صحنه گفتگوی پرمناقشه ما با مشروطه بازگرداند. یک نمونه از این وقایع ظاهرا کم اهمیت ولی سوال برانگیز وجود شخصی به نام آیت الله سیدعبدالله مجتهد بلادی است:

....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۲۰
محمدیحیی

سال نود و نه به خاطر کرونا، موعد دفاع پایان نامه ها یک ماه بیشتر شد. مهر ماه همان سال من و رفقا توی اتاق مطالعه یکی از طبقات خوابگاه جدید به نهایت سرعت مشغول نوشتن پایان نامه بودیم. جمع اصلی همین رفقای خودمان بود ولی چند نفر دیگر هم به آن اتاف مطالعه می آمدند. با یکی از آنها بیشتر رفیق شدم. دولت جدید که آمد، دوست ما هم رفت هرمزگان ور دست جناب دوستی، استاد فعلی هرمزگان و همان کسی که دقیقا امروز مصاحبه اش را در مورد احداث شهرهای جدید در خلیج فارس و دریای عمان دیدم و خواندم. 

https://www.isna.ir/news/1402111511461/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AB-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%AE%D9%84%DB%8C%D8%AC-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3-%D9%88-%D9%85%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D8%A8%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%AF

الغرض، من اگر جای آن دوستمان بودم، هر چه داشتم می گذاشتم که چنین تصمیمی اجرا نشود. اینکه چرا و به چه دلیل بماند برای یک فرصت دیگر. نکته مورد توجه من اینجاست که بسیاری از مسائل به ظاهر بی اهمیت در دانشگاه، می توانند در افقی فراتر از تصورات ما موثر باشند. اگر روحیه توجه به مسائل بومی و مشکلات مردمان همه ایران در دانشگاه پررنگ می شد، احتمالا یک چندی از فارغ التحصیلان دانشگاه که اینطرف و آن طرف مشغول فعالیت اند (مثل همین دوستی که مثال زدم) می توانستند کمی برای مردم آنجا منشا اثر باشند و چه بسا کمی دهان همیشه باز آدم هایی که تعصب دارند «چپ» بنامیمشان بسته شود. (و البته خیلی آدم های دیگر که عجالتا اینجا مشت را نمونه خروار مثال زدم)

اما در واقعیت چه می شود؟

بگذارید اتفاقی تعریف کنم که همین هفته پیش رخ داد. در گروهی مجازی عضو هستم که بعضی از اهالی علوم انسانی علاقه مند به مسائل و موضوعات تمدنی هم آنجا حضور دارند. در میانه پیام های بیخودی که آنجا ارسال می شد، جناب حجت الاسلام رضا غلامی متن قابل تاملی فرستاد. موضوع متن بحران آب بود و اینکه اخیرا طی مطالعاتی که داشته اند، متوجه شده اند مسئله بسیار وخیم تر از چیزی است که فکر می کردیم و ضرورت دارد دانشگاهیان فکری کنند و برنامه ای بچینند و ... من هم همان روز پاسخ مفصلی دادم. تشکر از اینکه به چنین مسئله ای ورود کرده اند و انتقاد از اینکه چرا مسئله را اینقدر تقلیل گرایانه طرح کرده اند. اینکه چه نوشتم را در ادامه مطلب می آورم. اما مهم این است که بسیاری از اهالی صاحب نظر و صاحب عمل در کشور، مسائل روی زمین مردم را نمی دانند و دچار جهل مرکب است. حداقل تجربه ای که بعد از کرونا تا امروز دارم نشان می دهد که ادراک ما (ولو اهل شهرستانی دورافتاده باشیم یا به آنجا سفر کنیم یا با عینک مردم شناسی نگاهشان کنیم و ...) از مسائل بومی مناطق کشور، ادراکی اعوجاجی است. راه مناسبی که به ذهنم می رسد این است که رشته های عصبی نظام کلی اندیشه در ایران به لحاظ جغرافیایی بسط پیدا کند. مثلا برای همه طبیعی است که دانشگاه خلیج فارس قطب فیزیک هسته ای است، اما هیچکدام از دانشگاه های حاشیه خلیج فارس، مطالعات علوم اجتماعی درستی ندارند. این یعنی هرمزگان به طبیعت، سیستان به همسایگی و بوشهر به گازش هست که شرف حضور در ایران را دارند! مردم؟ هیچ. خب؛ این طبیعتا راه دشواری است. اما دست کم در همین دانشگاه خودمان، همین رفقای دغدغه مند و پر انرژی خودمان می توانستند و می توانند نیرویشان را روی این کار بگذارند، مشروط بر اینکه در اینجا نیز اسیر تهران زدگی نشوند و به اسامی سرشار از بلاهتی مثل جامعه شناسی، مردم شناسی، فلان شناسی و بهمان شناسی و یا سروصدای استادنماهای علوم انسانی و خلاصه «مد» روز اعتنار نکنند. آیا چیز دشواری است؟ حقیقتا نه. اما بدبینم...

این متن هم به بهانه همین خبر و همان متن جناب غلامی نوشته شد. اما اصل موضوع خیلی خیلی مفصل است و چه بسا ربطی به سیاست گذاری و ... هم نداشته باشد. به هر حال هنوز فرصت نکردم بدون تب و تاب شرح و بسطش را بنویسم. کار سختی است. برای قلب و روح آدم های کوچکی مثل من فعلا مفید نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۲ ، ۱۷:۲۵
محمدیحیی

هو الملک

تقابل در قضایا بر سه قسم است: تضاد/ تداخل تحت تضاد/ تناقض

اولی تفاوت در کیفیت است. دومی تفاوت در کمیت. سومی در کیفیت و کمیت

وقتی جهان غرب شروع کرد به گرفتن عالم، تضادی جدی آشکار شد. خیلی آشکار تر و خیلی جدی تر از تمام تضاد های قبلی فی المثل میان ایران و عثمانی. به هر حال ما ایرانی ها یا می بایست ایرانی می بودیم یا غربی. هر دو تا با هم مشکل را پیچیده تر می کرد کما اینکه کرد و تجربه نشان داد این شکاف به راحتی قابل پرشدن نیست. دیالکتیک و انواع و اقسام روش ها برای جبران این شکاف، آخر به دیوار بسته خورد و می خورد. البته نه اینکه آدم نمی تواند هم از سنت خودش بهره بگیرد هم از فواید دنیای جدید استفاده کند. اما به تمامی ایرانی بودن و به تمامی غربی بودن از یک بازه و حدود زمانی نا ممکن شد. طوری که حتی اگر الان خیلی هم ایرانی باشیم، نهایتا پوزخندی از زندگی غربی پشت شیشه زندگیمان ظاهر می شود. به این می گویند واقعیت تحمیلی. حالا هر چقدر هم که ادعا کنیم.

پس از اینکه رسانه های اجتماعی عالَم گیر شدند و مفاهیمی مثل جهانی شدن و محلی بودن و بومی گرایی و ... امکان ظهور و طرح پیدا کردند، بخش دیگری از مسئله بغرنج قبلی آشکار شد. رابطه امر محلی و امر جهانی یا امر جزئی و امر کلی، رابطه تقابل بود. بدون اینکه امر محلی زیرسایه امری جهانی قرار بگیرد، محلی بودن بی معناست. اگر هم کسی به اسم محلی بودن بخواهد از زیر چتر جهانی بودن به طور مطلق در بیاید اساسا از جنبه آدمیت ساقط محسوب می شود مثل قبیله های اصطلاحا وحشی. فلذا چاره ای جز جهانی شدن نیست. اینترنت جهانی است. لباس یقه انگلیسی جهانی است. «اوکی» جهانی است و ... بوشهر هم وقتی محلی است که در دلمان دست ها را بالا بگیریم و بگوییم یک چیز جهانی و بزرگ آن بیرون است که بوشهر در مقابل آن محلی است و چنین و چنان.

اما تمام این روابط محافظه کارانه اند. اینها آسیبی به کلیت جهان مدرن نمی زنند. تضاد هر چقدر هم بر جنگ و جدل و ناهمسازی اصرار کند، اما ماهیت طرف مقابل را نفی نمی کند. تمام نظریات علوم انسانی انتقادی هم به همین دلیل افسرده شده اند زیرا نهایتا شاهکار بکنند، می توانند از واسازی و پساساختارگرایی و ... صحبت کنند که اساسا آن هم خارج از متن کتاب ها، هیچ خصلت انتقادی بنیادین و رادیکالی ندارد.

ولی... انقلاب اسلامی تفاوت هم در کیفیت بود و هم در کمیت. خمینی گفت عالم محضر خداست. توضیح بیشتری عجالتا از سوی من ممکن نیست به جز یک داستان مثال وار: پادشاهی گفت «همه عالم ملک طلق من است». گنده لات های محل از در ضدیت در آمدند و بیانیه دادند «همه عالم ملک طلق تو نیست». پادشاه خندید و به پادشاهی اش ادامه داد. مدتی بعد درویشی بلند شد و گفت: «حالا خودمانیم ها. بعضی از این عالم ملک طلق تو نیست.» پادشاه لرزید و و با صدایی خفه جواب داد: «مثلا کجا؟» درویش گفت: «مثلا قلب مومن». پادشاه نفس راحتی کشید و دوباره صدایش درآمد: «قلب اشکالی ندارد. خیلی ها هستند که دلشان با ما نیست. مثل منطقه فلان و خطّه بهمان. اما خب بالاخره همگی زیر سایه همایونی خودمان نان می خورند» این بار درویش خندید. زمزمه کرد: «تو قلب مومن را نشناخته ای. یا شاید هم خیال کرده ای آنچه نشانت داده اند قلب مومن است» پادشاه زمزمه را شنید و فریاد زد: «گمان نکن نشنیدم. خوب هم شنیدم. درست است پادشاهان تاریخ برای پادشاه شدن نیازی به لیاقت خاصی نداشتند. اما من لیاقت دارم و اصلا جوهره پادشاهی من همین است. تو هم خیالاتی نشو. قلب قلب است. یک چیزی اندازه همین قلوه سنگ های بیرون کاخ. قلوه سنگی به اندازه مشت آدمی.» و دستش را مشت کرد. چشمان درویش داغ شد. بادی از سینه آمد و توی صدایش نشست: «تو ساده لوحی که قلب مومن -یعنی قلب اشرف آدمیان- را سنگ می پنداری. قلب مومن آب است. آبی که سنگ را می ترکاند و تکه تکه می کند. آبی که نهایتا مسیرش را از جایی که پادشاهان و دوستان پادشاهان گمان نمی کنند، باز می کند.» پادشاه لرزید. درویش بیرون رفت. قلب مومن جاری شد. نقشی بر سنگ دل پادشاه حک شد. «بعضی از این عالم ملک طلق تو نیست»... قلب وقتی مثل آب روان باشد، ضرورتا آفاق و انفس را به هم گره می زند و منتظر می ماند تا دستی برتر از دست مسیحا، جوانه اش را نوازش کند. آنوقت پادشاه از آخرین خواب عمرش می پرد و می فهمد مقصود اصلی درویش چیز دیگری بود: «هیچ جایی از این عالم، ملک تو نیست»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۴۲
محمدیحیی

آتش بدون دود تمام شد. همین چند لحظه پیش. خدا نادر ابراهیمی را رحمت کند. 

در نهایت احترام به نظر دیگران، حیفم می آید که نگویم آلنی اوجای آتش بدون دود به قدر برادر بزرگترش پالاز اوجا برایم جذابیت نداشت. سلیقه است. خیلی قابل مذاکره نیست.

اما برای من هنوز «بر جاده های آبی سرخ» رمان و جهان بزرگتری است. هر چند که ناقص ماند و تمام نشد. و هر چند که این حرف هیچ دخلی به موطنم ندارد.

کاش بچه های بوشهر و علاقه مندان نادرابراهیمی می رفتند یقه ابراهیم حاتمی کیا را می گرفتند که نهایت کارش از کسب امتیاز ساخت نسخه مصور بر جاده های آبی سرخ به کجا رسید... یا حداقل اگر به این کار تمایلی نداشت، ادامه داستان را -ولو در قالب نوشته های چرک نویس ابراهیمی و در صورتی که واقعا به آنها دسترسی داشت- برایمان آشکار کند.

هر چند که خود نادر ابراهیمی گهگاه از میانه داستانش انتهای آن را لو داده بود. 

دوست داشتم به همین بهانه از رمان های دوست داشتنی ام هم بنویسم و جای آثار نادرابراهیمی را میانشان نشان بدهم. اما به حرمت آقای نادر ابراهیمی بزرگ به همین بسنده شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۲ ، ۲۰:۳۷
محمدیحیی

بهداشت روان، دستکمی از بهداشت تن ندارد. چه بسا اهمیتش چند برابر هم باشد. اما این نکته ظاهرا بدیهی که اغلب ما به راحتی تصدیق می کنیم، عملا قربانی بی توجهی و سهل انگاری ماست.

این را می نویسم چون بیماری روان اذیتم می کند و طبق چندین اصل عقلایی، عبرت آموختن از بیماری یکی از مایه های سلامتی است. مصرف بیش از حد محتوا با تلفن های همراه و کامپیوتر و این دسته چیزها، قطعا و یقینا مایه روان رنجوری است. فرقی هم ندارد دنبال خدا بگردید یا خرما یه هر چیز دیگر. دوستان، عزیزان، بزرگواران، نکنید. اگر گذری کردید و این چند خط را خواندید لطف کنید از سرنوشت این برادر کوچکتان عبرت بگیرید. تنها حضور بیش از اندازه در این دنیای رنگارنگ و تو خالی ادراک شما از زمان، مکان، دیگران، خدایتان و خودتان تغییر می دهد. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۲۵
محمدیحیی

آدم ترسو، هر چیزی هست الا دور اندیش. دوراندیشی و ترس جمع شدنی نیستند. ترس، ابدا در پی شناخت فردا نیست. مبهوت و مقهور امروز است و رو به هیچ جایی الا خود ترس ندارد. 

اینگونه نیست که دوراندیشی، نام دیگری برای خیال بافی های حسابگرانه باشد. دور اندیشی چشمه ای است از ایمان و اطمینان که میان دریچه محالات می گذرد (و به گمان ما عاجزان گوشه نشین معجزه می آفریند). پس توقع نداشته باش که تک تک سنگریزه های راه از پیش برایت افشا شده باشند. این که راه باید روشن باشد یک چیز است، شانه خالی کردن از زحمت کشف و جستجو چیز دیگر.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۹
محمدیحیی

تهِ تهِ تهِ تهِ علوم انسانی به مطالعات دینی بر می گرده و مطالعات دینی هم تنها با دغدغه مندی و حیات پرسشگر و نیازمند واقعی میتونه به ثمر بشینه و برامون مثمر ثمر باشه.

من هزینه های زیادی دادم تا این رو بفهمم. اما اگر واقعا فهمیده باشم به تمام هزینه هاش می ارزه. خدا کنه یه روزی هم بتونم بهش عمل کنم.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۲۸
محمدیحیی