قرار بود در واکنش به دوستی یک مطلب بنویسم، نشد. عوضش شد این
از بین این رسانه ها و شبکه ها، هیچ کدامشان به اندازه وبلاگ به دلم ننشسته اند. اولین بار اول یا دوم راهنمایی بود که اسم وبلاگ به گوشم رسید. همان موقع کورمال کورمال پرس و جو کردم و میهن بلاگی شدم. البته دقیق تر بگویم: مرحوم میهن بلاگ! آن روزها، سکه وبلاگ نویسی داغ بود و به جای فعالان رسانه ای(!؟) امروز، وبلاگ نویسان بودند که ناز شصت برادران امنیتی را نوش جان می کردند. یادم است حتی یکبار علیرضا شیرازی مدیر بلاگفا (که آن موقع بزرگترین میزبان بلاگ بود) دستگیر شد. اما من نه با این چیزها، که به خاطر یک جمله توی قوانین و مقررات آنجا، یعنی التزام به قوانین ایران و کانادا! بدجور دلخور شدم. راستش، همین یک جمله بود که دل من با بلاگفا را صاف نکرد و تصمیم گرفتم به میهن بلاگ (با وجود دامنه طولانی و سختش) وفادار بمانم. سرویس های دیگری هم بودند مثل پرشین بلاگ و بلاگی اسکای و...؛ اما میهن بلاگ خیلی پیشرو بود. رابط کاربری اش یکی دو سر و گردن خوشگل تر از بقیه بود. یک چیزی شبیه بلاگ نقطه آی آر امروز. تا بحث میهن بلاگ داغ است این را هم بگویم که من همانجا تیم صبا ایده، و به دنبال اینها کلوب و مای اف سی(پلتفرم بازی برخط که روزگاری بعد از هتریک نقطه او آر جی بهترین بود) و بعدا آپارات آشنا شدم. برگردیم به اصل قضیه. میهن بلاگ همین چند سال پیش مرحوم شد و من که اتفاقی اطلاعیه ترحیم زودهنگامش را دیده بودم، مجبور شدم تمام آرشیو وبلاگ خاک خورده پدرم! (بله، مرض وبلاگ را به ایشان را سرایت دادم تا در فراغت پس از بازنشستگی، آنچه را که می خواستند در عیان به مرحوم هاشمی رفسنجانی و اعوان و انصارش نثار کنند، اینبار واژه واژه بنویسند) را ذخیره کنم. اما قبل تر از اینها، من تصمیم را گرفته بودم و بلاگ بیان را راه انداختم. البته نه این وبلاگ. چون یادم رفت بگویم: شمار وبلاگ هایی که داشتم و به امان خدا رها کردم از دستم در رفته. یک چند تا اسم و عنوان و مطلب یادم مانده که یادآوریشان هر از گاهی لبخند به لب می آورد. این تا جایی بود که آقا حمید گل (آقا حمید درویشی عزیز) صراحتا در افتتاحیه آخرین وبلاگ (یعنی همین وبلاگ کنونی) نوشتند که خیلی بی معرفتم. من هم برای اینکه کم نیاورم ادامه دادم تا امروز. و امروزهای دیگری که به قید حیات خواهم نوشت. ان شاالله.
الغرض؛ من هر چقدر هم برای خودم در بقیه پلتفرم ها دور بزنم و خسته بشوم؛ باز هم می آیم و صفحه مدیریت وبلاگ را باز می کنم. آمار ها را مرور می کنم. مطالب جدید وبلاگ هایی که دنبال می کنم را می خوانم. اصلا حتی اگر بسیاری دفعات دستم روی ارسال مطلب جدید برود ولی چیزی ننویسم و بی خیالش بشوم، باز هم دلم همینجا گیر می ماند و عاقب یک روز می آیم و مثل الان چرت و پرت می نویسم. بله! چرت و پرت! سالهاست که کار و فعالیت من نوشتن به شیوه دیگری است: نوشتن به شکل مقاله، گزارش، شبیه شدن به میرزا بنویس ها، مزدوران قلم و هر گونه آدمی که در اثر نوشتن (یعنی این فعالیت مولّد بشری) مسخ می شود. همین ها می شود که هنوز بلد نیستم عین آدم بنویسم. خیلی دوست داشتم. خیلی عهد کردم که مکرر بنویسم. اما نشد. قدری به تنبلی. قدری به جبر.
سلام آقا یحیی، خدا شما و وبلاگهایتان را حفظ کند...
مشتاق نوشته ها