تاریخ جنون
نوشتنم نمی آید. روزگار ادباری است. وقتی می گویم ادبار، منظورم همان معنی لغوی آن است: پشت کردن ؛ در مقابل اقبال به معنی روی آوردن. بگذریم؛ روزگار ادباری است و پشتش را به ما کرده و از وضعیت طبیعی و سلامتش خارج شده. به هر حال در مورد سلامت نبودن وضع فعلی خیلی ها با من همداستانند و گفتن این حرف ها آدم را یاد غر زدن های مکرر همه روزه می اندازد. اما برای من، این فقط یک وضع غیر طبیعی نیست. وضع غیر طبیعی نمی تواند طبیعی باشد و ما هر روز در مورد آن حرف بزنیم و تحلیل کنیم و نظر بدهیم آخرش هم برویم شام بخوریم و مثل بچه آدم بخوابیم. وضع غیر طبیعی -همان طور که از اسمش پیداست- غیر طبیعی است. بنابراین طبیعی انگاشتن آن هم یکی از غیرطبیعی ترین چیزهاست. حالا چطور است که من یاد غیرطبیعی بودن خیلی از چیزهای زندگی افتاده ام؟ معلوم است. چون دیگر نمی توانم تحمل کنم. پشت خیلی از کارهای عجیب و غریب ما انگیزه های سر راست و ساده ای نهفته است که با زرورقی چروک و در هم پیچیده از آدرس های غلط پنهان شده است. بنابراین ساده بگویم که تحمل ندارم. من تحمل ندارم خیلی از چیزهای رایج دور و برم را ببینم و اگر اسم این کار امل بودن، عقب افتاده بودن، جداافتاده بودن، بدبین بودن، ژست روشنفکری داشتن، مخالف پدیده های روز بودن و ... باشد هم مشکلی نیست؛ چون تحت هیچ شرایطی تغییری حاصل نمی شود و شرایط تهوع آور همین است که بوده. گاهی وقت ها پوزیتیویست بودن - به معنای ساده نگری و توجه به همان وجه عینی چیزها- جزء ضروری ادامه حیات انسانی است. چرا؟ چطور؟ از کجا می گویم؟ مثال هایش فراوانند. ولی متاسفانه همان طور که عرض کردم حوصله نوشتنم نیست. اصلا قرار بود به جای این حرف ها از مصداق های این ابتذال حرف بزنم.نمی دانم چه شد. این هم از دستم رفت. باشد برای یک زمانی که احتمالا نخواهد آمد.
:)