مدتهاست که آرزویی مرموز، به دلم شور انداخته. می خواهم بنشینم و تجربه دوران بعد از کرونا را مفصل بنویسم. تضمین می کنم حرف هایی شنیدنی است. اما به نحو متناقضی، خودِ این تجربه آنقدر ذهن و حواسم را گروگان گرفته که مجالی برای نوشتن پیدا نمی کنم. از طرف دیگر، همزمان با این تمنا، زمزمه ای هم دارد زیر گوشم مرور می شود که: «اصلا مشکل تو این حرف ها نیست. مشکل تو عمل است. تمنایت به حرف زدن از لحظه ای متورم شده که نقدا افق گشوده ای پیش روی رفتار و کردارت مشاهده نمی کنی» و چیزهای بی معنایی از این دست. البته خیال نکنید ماجرا به همین وضع مسالمت آمیزی است که تعریف کردم؛ حقیقت این است که کار این تمنا و آن زمزمه جز با فحش و فحش کاری پیش نمی رود. شده ام مثل خط نازک مرز پاکستان و هند که سربازان دو نیروی متخصام، برای قدرتمنایی و به رخ کشیدن شکوهشان، پیش روی هم رژه می روند.
*****
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
ای موسی جان، شبان شدهای
بر طور برو، ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دشت طوی پا آبله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن